هدایت شده از 
پیشنهاد بیشرمانه 😳 امروز برای اولین بار با خودم عهد بستم کینه را کنار بگذارم و به بهشت زهرا برم سرخاک پدرم، شاید برم و با آب ریختن روی سنگ سرد خانه ابدیه او دلم خالی از نفرتهای گذشته بشه. چگونه فراموش میکردم آنهمه اذیت و آزار در آن کلبه وحشت پدری را که نامش خانه بود.چند قدمی به خاکش نمانده بود که از دور مردی را دیدم ، چشمانم سیاهی رفت، چرا باید این نامرد را اینجا میدیدم، کسی که کابوس هرروز و هرشبم بود، مهدی آشغال ترین برادر دنیا، کسی که از برادری فقط نسبتش را یدک میکشید.برادر هوس بازی که  که پر بود از حس های حیوانی پر از آزار و اذیت. وقتیکه پدرم حسابی نعشه بود مهدی کثافت به جان من می افتاد خواستم تا من رو ندید فرار کنم که اسمم رو از دهن کثیفش شنیدم طاهره .... و با تمام توان پا به فرار گذاشتم که دیستی یهو..... ادامه داستان اینجا بخونید👇 https://eitaa.com/joinchat/4070244587C2123f58a5a