#ما_عاشق_تریم
#خاطرات_چندهمسری
مدت هاست فرصت نمیکنم خاطره ای بنویسم و برای دوستان بفرستم. فرصتی دست داد تا به رسم گذشته چند سطری بنویسم شاید به کار آید.
امروز دومین روزی است که همسر دومم، سیده راضیه خانه نیست و در بیمارستان بستری شده... خدا را شکر، سه فرزندش به برکت تعددزوجات، از یک طرف سه مادر دیگر دارند که نمیگذارند این دردانه های فاطمه زهرا (سلام الله علیها) کم و کسری داشته باشند و از طرفی دیگر هم بازی هایی دارند که گرچه برادر و خواهرهایشان به حساب می آیند، اما چون مادران جدا دارند، وضعیتی بی نظیر پیش آمده که از هم بازی های کوچه و محله بی نیازی حاصل شود، بلکه این برادران و خواهران بالاتر از هم بازی و هم محله ای، ارتباطی شگفت انگیز را رقم زده اند، به گونه ای که این طفل معصوم ها کمتر به یاد مادر می افتند... همسران در نبود سیده راضیه، هر کدام بخشی از وظایف او را انجام میدهند. در این بین، من هنوز در فضای رویایی سفر ده یازده روزه اربعین هستم که در عین حال، جسمم را خسته و آزرده کرده و برای فرار از این خستگی، به کارهای عقب افتاده ام رسیدگی میکنم.
در این حال و هوا بودم که امروز یکی از خردسالانم دوان دوان آمد و خود را به دامان پدرش انداخت. حتما دوباره دعوایی بچه گانه، بهانه پناه اوردن به پدر شده، کمی درنگ کردم تا بگوید چه شده. تازه دارد سلیس صحبت کردن را تجربه میکند. امان دادم تا به خودش بیاید و بعد آرام پرسیدم چه شده؟ میخواست جواب بدهد که فرزند دیگری با همان حال و روز دوان دوان از راه می رسد. این یکی خودش به خودش امان نداد و گفت: مامان گریه میکند. وه! چه فرصت نابی، بگذار کمی احساسات بچه گانه اش را قلقلک دهم و ثمری بچینم. رو کردم به فاطمه ریحانه و گفتم بله خب، منم جای مامان بودم گریه میکردم، مامان راضیه بیمارستانه و دستتون بهش نمیرسه وگرنه اونم الان داشت گریه میکرد از دست شماها. سریع گفت ما که اصلا کاریش نداشتیم و حرفش را هم گوش میدهیم. همینطور که با این دو فرزند صحبت میکردم، طبق معمول فرزندان دیگر هم از راه می رسیدند و می نشستند. کمی با بچه ها خوش بش کردم و کم کم کنجکاو شدم که کدام همسر و چرا گریه؟ بی آنکه حساسیتم را فریاد بزنم آرام به دنبال بچه ها راه افتادم و رفتم حیاط. دیدم یکی از همسران، افسرده حال و اشک به صورت، نشسته در گوشه ای. چون این همسرم فضای متنش بر حاشیه ها، پیشی دارد، بی تکلّف پرسیدم خانم گُل، چرا گریه میکنی؟ رویش را پنهان کرد و با صدای بغض آلودی گفت خونه بی راضیه، ناخوشه... این جمله مرا شوکه کرد و اصلا انتظار نداشتم چنین جمله ای بشنوم. رابطه فیمابین همتاهای دیگر با ایشان بسیار بیشتر و عمیق تر بوده و هست و رابطه اش با همسر دوم نوساناتی داشته که برای من جای بسی تعجب است که در کمتر از چهل و هشت ساعت بر صورت او، برای سیده راضیه اشک دلتنگی جاری شود. کمی دلداری اش دادم و از تاثیر ناخوآگاه ناراحتی و دلتنگی اش بر فرزندان سیده راضیه برحذر داشتم.
آری! در این بلبشوی آخرالزمانی ایران ما، خانواده بزرگ و آرمانی ما چنین دورانی را تجربه میکند که همتا در فراق چند روزه همتا، اشک از چشمانش سرازیر میشود و این آن چیزی است که ارزشش را داشت، ارزش جنگ چند ساله با جامعه ای فمنیسم زده بر سر مرزهای فرهنگی و برای تشکیل چنین خانواده هایی، قطعا بیشتر از ارزش جنگ در مرزهای ظاهری و بر روی نقشه، با جبهه کفر و نفاق است... مرزهای فرهنگی تشیّع پاسداری نمیشوند که هیچ، بلکه توسط مدعیان دروغین، مورد هجوم است... مدعیانی که در ظاهر به دنبال ترویج فرهنگ شیعی هستند، اما در باطن امر، تیشه به ریشه بسیاری از مقولات بدیهی فرهنگ اهلبیت علیهم السلام میزنند
🌺 پایگاه تبیین چندهمسری اسلامی 👇
https://eitaa.com/chandhamsari_ormavi