ناگهان احساس کردم معراج شهدا خالی از جمعیت شد
دنیا برایم شد من و مهدی و دریایی از خاطرات
دیگر آن همه عاشق مهدی را اطراف بدنش نه دیدم و نه فهمیدم
خودم را جمع کردم نوک انگشتم
خاطراتمان را ریختم روی واژگان و گذاشتم سر زبانم
آرام سرم را بردم زیر گوشش دستم را انداختم دور گردنش و تمام آنچه سالها بود نگفته بودم را به او گفتم
هم گله کردم ، هم یادآوری کردم هم گروکشی کردم هم گریه کردم از همه مهمتر خیلی التماس کردم
از دستم گله داشت ، بعد از شهادت به من گفته بود گله دارد و نتوانسته بودم در عالم رویا از دلش در بیاورم ، فهمیده بود شهادتش را باور نکرده ام و آمده بود نهیب بزند و گله کند
التماس کردم حلال کند و برایم وساطت کند
بهترین فرصت بود که همه همه چیزم را دستاویز قرار دهم تا بپذیرد
از نان و نمکی که با هزار ماجرا با هم خوردیم تا تمام صحنه هایی که کنار هم کار کردیم
حالا او بچه زرنگ مدرسه شده ، قبول شده ممتاز شده ولی من
مردود و سرافکنده
تمام امیدم شده مهدی و مهدی های زرنگ مدرسه که پیش مدیر و ناظم و اساتید آبرو دارند
تمام امیدم شده وساطت مهدی ها تا قبولم کنند
راهی ندارم جز طلب
جز درخواست
جز خواهش
پ.ن
داشتم کتاب ماجرای عجیب یک جشن تولد به قلم آقای کلاته عزیز رو میخوندم فصل آخر آنچنان آتشم زد که نتوانستم این فیلم یادگاری را برای اولین بار منتشر نکنم
#شهیدمهدی_ثامنی_راد
#ماجرای_عجیب_یک_جشن_تولد
#فاطمه_سلما
#جوادکلاته_عربی
@chanl_komeil