💰من ثروتمندم 💰
#قسمت_نهم ا🌺﷽🌺﷽🌺﷽🌺﷽🌺﷽🌺﷽ ا﷽🌺﷽🌺﷽🌺﷽🌺﷽ ا🌺﷽🌺﷽🌺﷽ ا﷽🌺﷽ ا🌺 📙 #رمان_پناه ◀️ #قسمت_نهم ✍🏻نمی دانم چرا اما مع
ا🌺﷽🌺﷽🌺﷽🌺﷽🌺﷽🌺﷽ ا﷽🌺﷽🌺﷽🌺﷽🌺﷽ ا🌺﷽🌺﷽🌺﷽ ا﷽🌺﷽ ا🌺 📙 ◀️ ✍🏻پناه چه اسم قشنگی ! ورودیه ؟ _همین الان و دوباره طنین خنده اش در راهرو می پیچد حدس می زدم _چی رو ؟ +اینکه تازه واردی که اینجوری به در و پیکر سالن زل زدی و برای اولین کلاسا خودتو رسوندی !خب پناه جدید الورود حالا کلاس چی داری امروز ؟ لابد عمومی _اوهوم ، معارف _اوه ! اصولا این درسا مخصوص همین اوقاتم هست یعنی ترم اول و کلاس اول و ذوق مرگ شدن دانشجوها و این چیزا _یعنی نباید می اومدم ؟ +نمی اومدی که با من آشنا نمی شدی .از فیضش بی بهره می موندی خانوم ! لبخند می زنم و به این فکر می کنم که واقعا دانشگاه هم خوب جایی است +نگفتی چند سالته ؟ _از خانوما که این سوالو همانطور که هندزفری اش را جمع می کند و توی جیب شلوارش می چپاند می پرد وسط حرفم : اوکی بابا ، کلا بلد نیستی خوب بیو بدی ! این مقاومتا قدیمی شده _شما که خودت اینهمه منو نکوهش کردی چرا اومدی سرکلاس عمومیا بشینی؟ +هه !مچ گیری ؟ من کارم گیر یه بنده خدایی بود که اومدم بیخیال کلاستون پر شدا راست می گوید ! هرچند فضای فعلی را خیلی دور از کلاس بندی های مدرسه و دوران پر استرسش می بینم ! اما بازهم اضطرابی هست به شماره ی کنار درها نگاه می کنم و به سمت 205 راه می افتم . +خدا وکیلی من شلغمم ؟ خجالت زده برمی گردم و نگاهش می کنم .چشمانش خیلی تیز و ریز است _شرمنده حواسم نبود +دشمنت ، امیدوارم تو این دانشگاه خوش بگذره بهت پناه جان . _مرسی +اگه خواستی بیشتر با ما باشی و رفیقای خوب مثل خودت داشته باشی یه پاتوق داریم همین کوچه پشتی ، یه کافه ی جمع و جور و باحال که با بر و بچ زیاد جمع میشیم واسه دورهمی بیا ببینمت اونجا نمی دانم این یک دعوت دوستانه است یا نه ؟ ما که هنوز و چندان با هم آشنا نشدیم ! شاید هم باید بحساب یک تعارف معمولی گذاشت ... _حتما ، ممنون موبایلش زنگ می خورد ، گوشی را نزدیک گوشش می کند چشمکی حواله می دهد و می گوید : +می بینمت و دستش را به نشانه ی خداحافظی کنار پیشانی اش می زند و برعکس حرکت می کند حتی صبر نکرد تا خداحافظی کنیم ! بهرحال خوشحالم که به این زودی قرار است از تنهایی در بیایم ! با اعتماد به نفسی که همیشه به دردم خورده بلاخره وارد کلاس می شوم و روی یکی از صندلی های کنار پنجره می نشینم نگاه هایی روی چهره ام جابجا می شود حتما همه مثل خودم کنجکاو دیدن همکلاسی هایشان هستند و طبیعی است که زیر نظر باشیم ! با دیدن پسرها مطمئن می شوم که تقریبا از همه شان بزرگترم شاید همه ی ده نفری که حضور دارند زیر بیست سال باشند بیشتر صحبت ها حول رتبه و از کجا آمدن و چند واحد برداشتن است بعضی ها زود باهم مچ شده اند و بعضی ساکت اند و بی تفاوت با آمدن استاد جو صمیمی کلاس کمی خشک می شود هنوز نیامده و بعد از معرفی نسبتا کوتاه می رود سر اصل مطلب ! صدای پیس پیسی از پشت سر توجهم را جلب می کند رو بر می گردانم ، دختری با لبخند سه متری و پچ پچ کنان می پرسد : +خودکار اضافه داری؟ متعجب به دفتر و کتاب روی میزش نگاه می کنم ، می گوید: +هول شدم جامدادیمو جا گذاشتم انگار کمی بلند گفته ، چون دوتا از پسرها پقی می زنند زیر خنده . 📝نویسنده: الهام تیموری ⏪ .... 🌺 ﷽🌺﷽ 🌺﷽🌺﷽🌺﷽ ﷽🌺﷽🌺﷽🌺﷽🌺﷽ 🌺﷽🌺﷽🌺﷽🌺﷽🌺﷽🌺﷽ 📚 این کانال به دنبال طلایی کردن زندگی شما براساس قرآن و عترت، می باشد آرشیوقران‌ومفاتیح‌الجنان..جدید👇👇 http://eitaa.com/joinchat/2579628042C1d6e2ab9ee ✍هر انچه بخواهید دارد👇👇👇 http://eitaa.com/joinchat/365035524Cae91b421db 🔴کپی با ذکر صلوات🔴