صبحگاهان که خورشید از پشت پلک‌های شما طلوع می‌کند و بر طلوعش از مهدی فاطمه رخصت می‌طلبد، من نیز به رسم هر روز، از شما اذن میگیرم، شروعی دوباره را. سلام؛ سلام بر مهدی فاطمه؛ سلام بر مولای غریب و داغدارم؛ سلام بر آن چشم‌هایی که هر صبح و شام در مصیبت جد بزرگوارش به جای اشک، خون می‌گرید. مولای غریب و داغدارم؛ اربعین، صدای گام‌های پیاده‌ روی زیارت اربعین‌تان را در گوشم طنین انداخته همان گام‌های غریبانه‌ی هزار وصد و هشتاد و چند ساله شما را، به آن صحن و سرایی که شما زائر آنی. می‌شود مرا کنی نگاهی...؟! تا که بشوم کربلایی، به سان آن عاشق شیدایی که تابید بر شبهای تار محرم، تا کنم به مانند او جان به فدایت. می‌شود کنی نگاهی، می‌شود کنی دعایی... از آه غم نفس‌های غریبت، در پس بی‌قراری‌های گاه و بی گاهم، گلو نمانده برایم و گرنه فریاد الغوث‌هایم عالمی را به تَنگ می‌آورد. به دنبال خلوت، به دنبال سکوت می‌گردم می‌دانم که می‌دانی، در انزوای خود با تو عالمی دارم، ندهم لحظه‌ای از آن عالم را،  به همه عالم... الحسن_💔 ♥️اللهم_عجل_الولیک_الفرج♥️ @zekrabab125 داستان و رمان @charkhfalak500 قران‌ومفاتیح‌ @charkhfalak110 مطالب پُرمغز @Be_win میلیاردرشو در 🌞 کپی با صلوات 🌞 ❣ با مدیریت