✉️ 👇👇 در خانواده مذهبی و متوسط به دنیا آمدم خانواده هیچ چیز برایم کم نگذاشتند با مسائلی که در خانواده بحث میشد آروم آروم با مسائل مذهب خود گرفتم و بزرگ شدم از رعایت حجاب ، رعایت حد و حدود بین نامحرم و خیلی چیزهای دیگه فرزند آخر خانواده همه عاشقم بودند چون عاشق دختر بودند از همه لحاظ تأمین بودم تمام مسائل را رعایت می کردم به هیچ عنوان با جنس مخالف هیچ گونه ارتباطی نداشتم آموخته بودم عشق ،علاقه هم چیزم رو باید برای پسری بذارم که در آینده همراه وهمسرم هست در سن ۱۹سالگی ازدواج کردم همسرم سه سال از من بزرگتر بود همه چیز خوب بود تمام افکار دوران مجردی رو کهدنگه داشته بودم برای همسرم در زندگی پیاده می کردم فقط وفقط برای همسرم وبیرون همان حجب و حیا رفتار همسرم خوب بود ولی نه در حد من به اندازه ای که یه نفر اگر منو با او میدید میفهمی زن و شوهر هستیم حرفش این هست مردباید در قلبش زنشو دوست داشته باش همیشه به کار فکر می کنه وقتی میاد خونه نهار ،نماز،چای،تلویزیون،موبایل اگر شب هست بخوابه وقتی باهاش می خوای حرف بزنی بذار این کار رو انجام بدم،بذار برم سر کار برگردم،الان خسته ام برای رفتن بیرون من بهش بگم بریم بیرون ،بریم رستوران کادو تولد ،سالگرد ازدواج به هر مناسبت من ،دریغ از یه پیام تبریک شاید اوایل ۲۰،۳۰پیام عاشقانه ، دوست دارم ،حتی یه جواب بریم مسافرت :بلیط هواپیما هتل خیلی خوب میدونی من نمی رسم منو فرودگاه پیاده می کرد تنها برم خودش نمی اومد کارش عقب نیوفته از هیچ چیز دریغ نمی کنه تمام وسایل آسایش و راحتی مهیا فقط لب تر کنم خودم رو این چند سال نگه داشتم ولی دیگه طاقتم تمام شد تشنه بودم به آب رسیده بودم می‌دیدم ولی بهم نمی‌داد ببخشید حتی ....هم[⛔️ پوزش بابت حذف ⛔️ ] از همه چیز منو گرفته سنم کم بود خواستم ادامه تحصیل گفتم من قبول دارم در این حد،کار من برات همه چیز مهیا می کنم کار می خوای چیکار فقط تو بگو از صبح تا شب تنها فقط یکی دو ساعت در روز میاد خونه میره به خاطر کارش تا دیر وقت تنهام همدم تلویزیون می خواستم برم بیرون،همسرم زود بیاد خونه ول الان دیگه نه هفته ای یکبار هم نمی خوام برم بیرون ،می خواستم قبلا شوهرم زود بیاد کنارم باشه ولی الان نه خسته شدم تا وارد گروهای مختلط شدم باب آشنایی شروع شد بعد علاقه ول باز گوشه ای از ترس رو از خدا و به همسرم خیانت نکنم در وجودم هست فقط چت نه دیدار،نه حرفهایی که فقط زن و شوهر واقعی ....بهم میزنن فقط چت با حرفهای محبت آمیز و عاشقانه و..... در همین حد حتی نیاز ... خودم رو سر کوب میکنم تا با شوهرم باشم نه با غریبه کار من مت زیادی نیست حدود یکسال دختری که در دوران مجردی از گناه وحشت داشت و بعد از ازدواج همه چیزش برای همسرش بودوگناه بدنش رو می لرزاند الان دائما در حال چت با مرد متأهل غریبه دیگه بدنش از گناه نمی لرزه دیگه عاشق شوهرش نیست چت می کنه کنار شوهرش ولی شوهرش اصلا توجه نداره شب بخیر می‌ره می خوابه من تا نزدیکی صبح چت می کنم بیدار میشه می بینه من نخوابیدم فقط صدا میگنه چرا نمی خوابی من :الان میام می خواین بازم بگم اینو میگم و تمام میدونم هیچ کس باور نمی کنه ولی خدای من که میدونه وباور داره مهم نیست کسی دیگه باور نکنه میگم من با مشاور زیاد در ارتباط بودم تا قبل از این اتفاق برای حل مشکلم چون عاشق زندگی و همسرم بودم رفتم مشاوره بهم گفتن این دفعه با همسرت بیا با هزار جور خواهش و تمنا بردمش بعداز مدتی حرف زدن مشاور گفت از همسرت راضی هستی گفت از هر نظر بگین کارش ۲۰هست مثل او دیگه پیدا نمی تونم بکنم مشاور بهش گفت در این چندسال چند بار به خانومت گفتی دوست دارم یه نگاه به من وبه مشاور گفت هیچ بار چشمای مشاور از تعجب گرد شد با کار همسرم که شغل آزاد داره ودر طول روز ۲،۳ساعتی بیشتر خونه نیست و تا ۱۲،۱شب خونه نیست ومن بدون بچه براحتی می تونم بزرگترین خیانت ها رو انجام بدم در این چند سال با همسر که من دارم کنارش چت کنم توجه ندارن بیاد خونه نباشم فقط یه زنگ کجایی: بیرون دیر نیای من فقط به چت رو آوردم ونمی تونم ترک کنم به امید اینکه صبح میشه و می تونم باهاش باشم بیدار میشم و به خودم وکارهام میرسم نه خودم بگم اونی که مارو آفریده شاهد هست همسرم ازم از لحاظ راضیه ولی بخاطر تمام چیزایی که براتون گفتم همسرم منو وادار به این خیانت کرد بعضی ها شعار میدن که نباید اینکار رو می کرد باید از خدا ترسید باید باید من میگم ما معوصوم نیستیم و شیطان قسم یاد کرد که جهنم را از بندگان پر کند مگر صالحین رو http://eitaa.com/joinchat/3779723272C22d0624772 ادامه داره👇👇👇👇