🌸 ○ • ○ • نسیمے در میانِ دشت، ناآرام و شیدا بود زمانِ رقصِ گیسویم میانِ بادِصحرا بود بہ دوشم کوزه‌ای تشنہ، کنارِ بسترِچشمه و سنگینیِ چشمانت کہ در حال تماشا بود شبیہ شیر بودی در کمین بچہ آهویی🎐 نگاهِ عاشقت در بیشہ هم، از دور پیدا بود سلامت با محبت در میان دشت پیچید و نگاهت محوِ چشمم شد،شروعِ‌عشق اینجا بود(:💕 رعیت زادگی جرمِ تو بود و فرق ما با هم... و این نقلی جدید از قصه مجنون و لیلا بود تمامِ دِه علیه عشقِ ما هم داستان بودند عدالت کشتہ‌ای مظلوم در دستانِ آنها بود ○ • نبات، آیینہ و قرآن کنارم می‌نشیند خان همین... پایان تلخ قصه دل دادن ما بود💔