زیر چتر شهدا 🌹 🌱
#پارت_146 #رمان_آنلاین_نرگس #به_قلم_زهرا‌_حبیب‌اله هیچ کسی تو خونه نیست من تنهایی نمیرم اونجا دست
رفتم تو فکر حرفهاش ، راست میگه ها همه دختر ها مامان میشن . عه یعنی منم مامان شدم . ناصر گفت نمی زاره بمونه ! این یعنی چی .... رومو کردم بهش . چه جوری نمی زاری . تو کاریت نباشه خودم درستش میکنم فعلا هیچ حرفی به کسی نزن ، من فردا میبرمت آزمایش بدی ، مطمئن بشیم . که حامله هستی یا نه اگر بودی . به مامانت بگو. اگه الان بگم چی میشه . روشو از من گرفت دِ ، لااله الاالله دوباره روشو کرد به من اونوقت پدر منو در میارن خب اگه بعد از آزمایش بفهمن پدر تو در نمیارن اگر باشی زبون من کوتاهه ، اما اگر نباشی من بی خودی باید حرف بکشم . ملتمسانه بهم گفت . نرگس با من همکاری کن . یه لحظه خواستم ادای خودشو در بیارم ، منم بهش یه چشمک زدم گفتم‌. حله زد زیر خنده با انگشتش دو طرف لپهای منو گرفت چلوند حله چشاته خوشگل خانوم محسن اومد پشت در با انگشتش زد به شیشه . داداش بیا شام آماده شد. نرگس خودتو بزن به خواب منم میگم سرش درد میکرد خوابیده . من گشنمه چی بخورم . صبر کن یه فکری برات میکنم . ناصر رفت بیرون . دو دقیقه نکشید با مامان و بابامو عمه هاجرو پدر شوهرم اومدن بالای سرم . هر کدومشون یه جوری حالمو میپرسیدن مامانم اومد دستشو گذاشت روی پیشونیم نرگس جان مامان چرا سرت درد میکنه ؟ لای چشمهامو باز کردم . سلام مامان تویی . آره عزیزم چی شده ؟ نمی دونم سرم درد میکنه . پاشو ببرمت دکتر . نه مامان بخوابم خوب میشم . بابامم اومد دستمو گرفت خوبی بابا میخوای ببرمت دکتر نه بابا جون . بخوابم خوب میشم رو کرد به مامانم یه مسکن داری بدی به این بچه. بابا ، ناصر دوتا بهم داده خوردم یکم بهترم فقط میخوام بخوابم پدر شوهرم ، رو کرد به ناصر پاشو این بچه رو ببر دکتر اگر ناصر منو میخواست ببره دکتر حتما مامانمم میومد . منم نالیدم . دکتر نمی خوام ، تو رو خدا بزارید بخوابم ، اگر بخوابم خوب میشم . مامانم فورا گفت باشه مامام بخواب ، اگر بهتری شدی که خدارو شکر اگر نشدی اونوقت میبریمت دکتر بعدم رو شو کرد به بقیه بریم بزارید استراحت کنه . همه از اتاق رفتن بیرون فقط ناصر موند اومد پیشم نشست . عجب فیلمی هستی تو ، دیگه داشت منم باورم میشد که سرت درد میکنه . خوب بود ، حالا هی بگو نرگس به حرف من گوش نمی کنه . دستشو اروم زد به بازوم نوکرتم به مولا . یه چند دقیقه گذشت محسن زد به شیشه ، ناصر رفت درو باز کرد . برامون غدا فرستاده بودن ناصر بهش گفت من سیرم اشتها ندارم نرگسم خوابیده ببرش . من نمی برم چون حوصله چراهای مامانو ندارم بگیر بزارش روی میز نحواستید نخورید . ناصر ازش گرفت . همون دم در وایساد محسن بره ، گذاشتش بیرون ، اومد تو آشپزخونه دوتا مشما پیدا کرد کبابا رو با نونش کرد تو دو تا مشما درشم محکم بست گذاشت توی کابینت اشپزخونه که بوش نپیچه توی خونه . ناصر من گشنمه چی بخورم صبرکن ببینم چی تو یخچاله برات بیارم نرگس نون پنیر میخوری آره . دوتا لقمه بزرگ نون پنیر آورد . شروع کردیم به خوردن . ناصر من چایی میخوام . الان میرم میارم . رفت با دوتا لیوان چای و خرما برگشت چایمونم خوردیم ... نرگس ، شامشونو خوردن جمع کردن به محسن گفتم اسپند دود کنه ، بوی اسپند ، بوی کباب رو می پرونه پاشو بریم پیششون باشه بریم ... 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 ▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانوی دارد▪ ╲\╭┓ ╭⁦🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\╲ @chatreshohada پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/1911