🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌺🌺🌺🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌺🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۱
به قلم
#کهربا(ز_ک)
#برگرفتهازیکداستانواقعی
ترسیده بودم اونقدر ترسیده بودم که نفهمیدم چقدر راه رو دویدم....
اصلا برام مهم نبود که ادمای اطراف چجور نگام میکردند،
فقط دلم میخواست زودتر از اون جا و اون ادما دور بشم،
شالم رو حسابی کشیده بودم جلو با دستم گوشه ای از شالم رو گرفته بودم جلوی دهنم تا بلکه شناخته نشم.
درسته شهرمون بزرگ بود و ادمهاش زیاد کاری به کار همدیگه نداشتند،
ولی حال زار من هر کسی رو کنجکاو میکرد تا بفهمه کی هستم و از چی اینقدر ترسیدم.
یاد بابام افتادم خدایا اگه بفهمه چه اتفاقی افتاده چی میشه؟
همینطور هراسون با سرعت از اونجا دور شدم تقریبا داشتم به محله ی خودمون نزدیک میشدم و تو فکر بودم چطور برم خونه که کسی متوجه حال خرابم نشه.
صدای زنگ تلفنم من رو از فکر و خیال بیرون کشید،
حالا که تو محله ی خودمون بودم جام امن بود
سرعتم رو کم کردم تا گوشی رو جواب بدم نگاه به شماره کردم با دیدن شماره ی نیما دوباره همون استرس لعنتی و لرزش دست و پاهام شروع شد.
کلید قرمز رو فشار دادم و تماس رو قطع کردم.
به راهم ادامه دادم که دوباره زنگ خورد نگاهش کردم بازم نیما.
تماس رو وصل کردم و گوشی رو کنار گوشم گذاشتم با همه ی تلاشی که میکردم تا صدام بالا نره اما چندان هم موفق نبودم
_ها چیه چی میگی بیغیرت؟
کمی سکوت و بعدش صدای دلخور نیما
_ کجا یهو ول کردی رفتی؟ تو چرا یذره به من اعتماد نداری؟ اونا رفقای من بودند
بیچاره ها خبر نداشتند تو تو ماشین منی،
فکر میکردند یه غریبه ست
برای همین اونجوری حمله ور شدند و نشستند صندلی عقب و اون چرت و پرتا رو گفتند،
خودت که دیدی باهاشون برخورد کردم.
دوباره داشتم خام حرفاش میشدم،
نمیدونم چه اعجازی تو حرفای نیما بود که تا دهن باز میکرد من راحت نرم میشدم و گول حرفاش رو میخوردم.
گفتم اصلا برام مهم نیست من رو چرا اونجا بردی و اون عوضیا کی بودند و چی میخواستند فقط توروخدا دیگه دست از سرم بردار توروخدا
اگه یه کم شرف داری دست از سرم بردار.
بعدم همینجور که گریه میکردم گوشی رو قطع کردم تا به خودم اومدم تازه متوجه موقعیتم شدم.
خدایا من تو کوچه مونم زنهای همسایه و رهگذرها چشم دوختند بهم،
یعنی متوجه حرفام شدند؟
تنها کاری که تونستم بکنم این بود که سرم رو انداختم پایین و بسرعت سمت خونه رفتم.
دیگه هیچی برام مهم نبود.
مهم نبود همه چی رو بابا بفهمه
مهم نبود کتک بخورم
مهم نبود چقدر غرغر و حرف بشنوم
تنها چیزی که الان برام مهمه اینه که زود برسم یه جای امن بنام خونه...
#کپی_حرام
🌺✨🌺✨
🌺🌺🌺🌺🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺