زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهال‌آرزوها #قسمت_۳۰۸ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 به قلم (ز_ک) اونایی که باهم پچ پچ می‌کنند رو چیکار می‌کنی؟ به‌هر حال براشون سوال پیش میاد دیگه... یه آدم بالاخره مادری پدری کس و کاری داره... معمولا مهمونا وقتی به جشن عروسی وارد می‌شن علاوه بر عروس و‌داماد به به پدرومادرهاشون هم تبریک میگن __من دیگه نمی‌دونم چی باید بگم... البته می‌تونیم بگیم خونوادت خارج از کشور زندگی می‌کنند و من هم آخرین باری که برای عید پارسال رفتم فرانسه، همونجا همدیگه رو دیدیم و‌ باهم آشنا شدیم... با خودم زمزمه کردم خارج از کشور‌... خوبه اینجوری خیلی کلاس داره... اما یهو یاد مرسده و‌بعضی از مهمون‌های حاضر در مراسم عقدمون افتادم _یه چیزی از خودت میگی... همه مهمونای جشن عقدمون اونا رو منظورم خونواده قلابیمه، اونارو دیدند و میدونند به گروه خونی اونا نمی‌خوره اهل خارج رفتن باشن... _ نمیدونم... من میگیم به همه بگیم برای مراسم عقدمون اومده بودید ایران و چون تو هم همراهشون بودی من اصرار کردم که که عقد کنیم و برای همینم جشنمون هول هولکی و جمع و جور شد. _نه‌... نمیشه... اونا خیلی تابلو بودند که اهل خارج رفتن نیستند چه برسه به اینکه بگیم ساکن اونجا هستند... _کمی فکر کرد خوب راستشو میگیم... فقط نگاهش کردم _یعنی واقعیت رو به همه بگی؟ این که بدتره... _نه...نه صبر کن بذار برات توضیح بدم ما میگیم پدرومادرت تو رو توی بچگی گم کردند و اون خونواده پیدات کردند و بزرگت کردند حالا به واسطه من خونواده واقعی‌ت پیدا شدند و اونام خارج از کشورن... و نتونستند برای عروسی بیان ایران... تا عید چندماه بیشتر نمونده از همین حالا یه سفر خارجی هم ترتیب میدیم... به خاله‌اینا و حتی مامانم میگیم داریم میریم دیدنشون... آخه مامانمم چیزی در مورد واقعیت زندگی تو نمی‌دونه...اتفاقا مدام بهش فکر میکردم چطوری به مامانم بگیم... این فکری که کردم عالیه نهال... تو دلم گفتم آره... روی مامان فرشته‌ی تو و اون دختر خاله‌ی افاده‌ایت هم کم می‌شه‌‌... _به نظرم ایده خوبی باشه... اگه خودت موافقی منم موافقم... منتها با پدرتم‌صحبت کن شاید ایشون ایده بهتری داشته باشن... در دل گفتم ایده‌ت عالیه نیما... نمره‌ت بیسته... تو باهوش کی بودی؟ دلم می‌خواد از شادی بالا پایین بپرم و همه‌ی اضطراب این چند روز رو که مدام همراهم بوده رو از وجودم بیرون بریزم ... اما نمی‌دونم چرا پیش نیما احساس راحتی نمی‌کنم فکر می‌کنم اگه اینو بفهمه که خیلی وقته موضوع بی کسیم داره اذیتم می‌کنه بعدها سواستفاده کنه... برای همین همه‌ی ذوقم رو در تکرار این جمله خلاصه کردم تا شاید کمی سبک بشم. _آره فکر خوبیه... آفرین نیما ایده خوبی بود... صدای تقه در بلند شد حتما فرشته‌ست ... ایستادم و‌ در رو باز کردم و جلو ایستادم _خانوم و آقایی که فرموده بودید اومدند و منتظر شما هستند سری تکون دادم _الان میایم و در رو بستم نیما مشغول پوشیدن لباس بود... نگاهش کردم تا بفهمم در چنین شرایطی چه لباسی مناسب هست و بدونم الان من چی باید بپوشم... اون‌ که یه تی‌شرت و شلوار جین پوشید... بهم نگاهی انداخت کاربر محترم با سلام برای دریافت لینک کانال وی آی پی ارسال فیش واریزی مبلغ ۵۰۰۰۰ تومان (پنجاه هزار تومان) به شماره کارت 👇 ۶۲۲۱۰۶۱۲۱۲۲۴۴۵۵۴زهرا لواسانی بانک پارسیان و سپس دریافت لینک کانال وی آی پی که ۳۵۰ پارت جلو تر از کانال زیر چتر شهداست رو دریافت کنید، در ضمن در کانال وی آی پی روزانه چهار پارت گذاشته خواهد شد فیش رو بعد از واریز همون روز ارسال کنید به این ایدی👇👇🌹 @Mahdis1234 کپی حرام جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم @chatreshohada لینک پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/63589 ✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺 🌺🌟 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨