زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهال‌آرزوها #قسمت_۳۳۰ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 به قلم (ز_ک) صدای آیفون بلند شد و بعد هم در حیاط رو محکم کوبیده می‌ شد... نگاهم بین در و هر سه مرد حاضر در آلاچیق در رفت و آمد بود فیروز چیزی به داوود گفت و به نیما نگاه کرد... داوود سری به تایید تکون داد و دوان دوان خودش رو به در رسوند و وقتی باز کرد نتونستم در تاریکی بفهمم کی پشت دره.. چشمم به نیما افتاد سرش رو تکون میده و‌ پدرش داره باهاش حرف میزنه... معلومه نیما از چیزی ناراحته ... چیزی به ذهنم رسید بهتره برم آیفون رو بردارم اینطوری شاید بفهمم کی دم دره و جریان چیه... به خونه برگشتم هنوز صفحه آیفون روشنه. گوشی رو که برداشتم فقط صدای داوود میومد که داره با آرامش اما جدی حرف می‌زنه الان تونستم چهره هر دوتا خانمی که ظهر هم به اینجا اومده بودند ببینم هردو مستاصل و پریشون بنظر میومدند صدای داوود اومد _این حرفا به من ربطی نداره... تا جایی که من می‌دونم درست همون روزی که شوهر شما خونه رو فروخته به بنگاه آقای بهادری هم بصورت قانونی از اونجا خریداری کرده... شوهرت بهت دروغ گفته صبر آقای بهادری هم حدی داره اون فقط بخاطر اینکه تو عزاداری تابحال چیزی بهت نگفته... اگه بره ازت شکایت و‌ ادعای حیثیت کنه توی دادگاه محکوم می‌شی... نمیشه که هرروز بیای با این حرفا آبروریزی راه بندازی خانومی که مسن‌تره گفت: _آقا... از وقتی داماد من خودکشی کرده دختر من یا توی خونه بستریه یا بیمارستان... بالاخره باید بفهمه چی به سر خونه و زندگیش اومده یا نه؟ نباید بفهمه چرا شوهرش خودشو کشته؟ _ای بابا... خودکشی داماد شما چه ربطی به آقا داره؟ هرکسیم غیر آقای بهادری خونه رو می‌خرید همین بود.. وقتی چیزی از پیشینه صاحبخونه قبلی که داماد تویه نمیدونه چه جوابی می‌تونست بهت بده؟ امشب پدر آقای بهادری اومده اینجا... اگه وکیلش ازتون شکایت کنه برای ادعای حیثیت تا محکوم نشید ولتون نمی‌کنه‌‌‌... از من گفتن بود کمی بعد صدای کوبیده و بسته شدن در حیاط اومد... نمی‌فهمم پس چرا نیما به من گفت شوهر این خانمه گم شده و اون اومده سراغ شوهرش... در صورتی که شوهرش مرده و الان دنبال این خونه و‌علت خودکشی شوهرشه هنوز آیفون توی دستمه... هردو تا خانم کمی موندن و‌ به هم‌ نگاه کردند خانم مسن عقب‌تر رفت دست دراز کرد سمت خانم دیگه وقتی دورتر شدند معلوم شد دستش رو پشت کمرش گذاشته و‌داره کمکش میکنه راه بره... و کم کم از دید خارج شدن‌د... گوشی رو به آرومی سرجاش گذاشتم دوباره به ایوون برگشتم رفتارهاشون خیلی مشکوکه... نیما از چی عصبانیه؟ پدرش سر تکون داد و ایستاد یعنی چی شده؟ فکر کنم دارن میان داخل خونه... موندنم بی‌فایده‌ست چیزی که نمی‌فهمم ممکنم هست من رو ببینند خیلی بد میشه... بهتره برگردم خونه... من نمیدونم جریان چیه ولی اینکه راستش رو نیما بهم نگفت یعنی یه خبرایی هست... تنها راه فهمیدن این موضوع اینه که یه راهی پیدا کنم تا بتونم از زیر زبون نیما حرف بکشم... تا وقتی پروین میز شام رو آماده کنه دوبارهذزنگ خونه به صدا در اومد و این باز سینا به جمعمون اضافه شد... شاممون رو با اخمهای در هم نیما و شوخی‌های پدرش که معلومه تلاش میکنه اون رو ازین حالت خارج کنه گذشت... موقع خواب هرچی از نیما پرسیدم چرا ناراحته... گفت بابام یه قولایی بهم داده بود اما الان فهمیدم همش کشک بوده و‌بابت همون ناراحتم... پس شاید واقعا ناراحتی نیما ربطی به خرید این خونه و‌اون دوتا زن نداشته باشه بنابراین دیگه چیزی بهش نگفتم... برای دریافت لینک کانال وی آی پی که الان ۴۰۰ پارت جلوتر از کانال اصلی هست ارسال فیش واریزی به مبلغ ۵۰۰۰۰ تومان (پنجاه هزار تومان) به شماره کارت 👇 ۶۲۲۱۰۶۱۲۱۲۲۴۴۵۵۴زهرا لواسانی بانک پارسیان کانال وی آی پی روزانه چهار پارت گذاشته خواهد شد فیش رو بعد از واریز همون روز ارسال کنید به این آیدی👇👇 @Mahdis1234 کپی حرام جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم @chatreshohada لینک پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/63589 ✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺 🌺🌟 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨