زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهال‌آرزوها #قسمت_۳۳۳ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 به قلم (ز_ک) در تمام مدتی که در فرانسه بودیم خیلی بهمون خوش گذشت. خصوصا اون قسمتی که از برداشتن کامل حجاب هیچ ابایی نداشتم و‌احساس گناه نمی‌کردم... گویی خدایی که در این سرزمین خدایی می‌کنه با خدای کشور خودمون متفاوت بود... بجز روز چهارم که اون شب از طرف یکی از دوستان خانوادگی نیما برای صرف شام دعوت شدیم... یه خانوم و‌ اقای میان‌سال تقریبا هم‌سن و سال پدرو مادر نیما و پسرجونشون... اون شب با نیما در مورد چیزهایی حرف می‌زدند که هر لحظه حالم رو بدتر می‌کرد فهمیدم نیما هروقت به خارج سفر میکرده بساط عیش و نوش با زنان هرزه براش فراهم بوده... وقتی به هتل برگشتیم به محض رسیدن به اتاقمون نتونستم بغضم رو‌مهار کنم و آواز گریه سر دادم نیما که نگرانی در صداش موج می‌زد کنارم نشست _چی شده نهال؟ دوباره حالت بد شده؟ _ صدام رو‌بالا بردم آره... حال دلم بده... داره میترکه؟ _دلت درد میکنه؟ _خودت رو زدی به خنگی؟ با خودت فکر کردی حالا که نهال حجاب کامل از سر برداشته لباس نیمه عریان تنش کرده منم میتونم هر غلطی دلم میخواد بکنم آره؟ به ارومی زد روی شونه‌م _مثل ادم‌ بگو چه مرگته؟ _من چه مرگمه یا تو؟ وقتی با اون پسره حرف میزدین همه حرفاتونو شنیدم دیدم با چه اشتیاقی از کثافتکاری‌های گذشته‌تون حرف میزدین ... شنیدم که با حسرت گفتی کاش دیرتر ازدواج کرده بودم... آره دیگه من دستو پاتو بستم اره؟ اگه الان همراهت نبودم الان دنبال تکرار غلطای گذشته‌ت بودی ... من احمق رو بگو فکر می‌کردم تو با جوونای دیگه فرق داری... فکر می‌کردم آدمی ... تو فکر کردی هنوز جمله‌م کامل نشده بود که فریاد زد _نهال خفه می‌شی یا خودم خفه‌ت کنم... چیه دور برداشتی دوباره... تو چه مرگته؟ امشب یونس یه زرت و‌پرتی کرد اون خیلی ساله اینجا زندگی میکنه تموم دوران نوجوونی‌ش رو اینجا بوده با فرهنگ اینجا خو گرفته... آره منم قبلا که میومدم باهاش می‌رفتم ‌و هر غلطی دلم می‌خواست می‌کردم ... الانم که داشت از گذشته می‌گفت و من می‌خندیدم دلیلش این نبود که با یادآوری گذشته دارم کیف میکنم... یا وقتی بهم پیشنهاد داد فردا بریم بهش گفتم ازدواج منو متعهد می‌کنه کارای قبلو تکرار نکنم دلی اینکه تو جور دیگه‌ای برداشت کردی من نمی‌فهمم چه دلیلی داره... یه چیزی میگن... اسمش چیه... بددلی... آره... تو بددل شدی و منو قضاوت کردی _نیما من خر نیستم لحن خوب و بدو میفهمم. آهی که از سر حسرت کشیدی رو خیلی واضح شنیدم... آدمی که از غلطای گذشته‌ش پشیمونه و نمیخواد تکرار کنه... با خنده میگه حیف ازدواج کردمو دست و‌ پام بسته شده؟ میگه اگه بیام نهال تنها میشه؟ خودتو گول نزن اگه الان همراهت نبودم یا تنها موندنم برات مهم نبود یا آدم بی‌دست و‌پایی نبودم فردا زودتر از یونس دم اون خراب‌شده حی و حاضر بودی... با رفتار امشبت و‌حرفایی که ازت شنیدم همه‌ی اعتماد منو یکباره از خودت سلب کردی... طاقتم دیگه تموم شد و با صدای بلند گریه سر دادم منتظر بودم برای آروم کردنم چیزی بگه اما ساکت بود کمی که آروم شدم کپی حرام جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم @chatreshohada لینک پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/63589 ✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺 🌺🌟 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨