زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهال‌آرزوها #قسمت_۴۷۷ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 به قلم (ز_ک) بعد از چند دقیقه دوباره اومد نشست و به مامان گفت بیا بشین ببینم چی داشتی میگفتی؟ اونقدر خسته بودم می‌خواستم تا اذان مغرب یه چرت بخوابم نمی‌فهمیدم چی می‌گی رفتم دست و رومو شستم وضو گرفتم خستگیم بپره ببینم درست می‌شنیدم؟ مامان دوباره با ذوق گفت _ آره بابا می‌گفتم خواهرم گفته می‌خوان فردا شب بیان خواستگاری منصوره برای مسعود. محبوبه هم برای سعیو بابا همینجور که با سبیل هاش بازی می‌کرد گفت: _من که حرفی ندارم سعید و مسعود هردوشون بچه های خوبی هستند اگه تابحال روی خوش نشون نمی‌دادم بخاطر منصوره بود . ولی حالا که مسعود هم میاد خواستگاری اون دیگه حرفی نمی‌مونه. مامان که اشتیاق بابا رو دید با همون تن صدا گفت _خواهرم گفته: همون فردا شب بزرگتر هامونم دعوت کنیم به گمونم می‌خوان مراسم بله‌برون هم بگیرن لابد حاج اقا رسولی رو هم میارن که صیغه محرمیت بخونه. تا مامان این حرف رو زد بابا گفت _ مگه قبلا نگفتم من از صیغه خوشم نمیاد فعلا نامزد بمونند و عقد و عروسی رو باهم بگیرند منتها هیچ رفت و آمدی بین دختر ما و پسر اونا تا اون موقع نباشه ولی اگه رفت و آمد می‌خوان باید عقد محضری کنند، بعدش هر وقت تونستند عروسی رو بگیرند. سر پسرها هم همین حرف رو زدم پس دیگه بحث نکن . فردا صبح زود مامان بیدارمون کرد و گفت _ پاشید که کلی کار داریم باید با هم دیگه کل خونه و حیاط رو برق بندازید ظهر هم میرید حموم و برای شب لباسهایی که موقع حنابندون دخترِ عمه زهرا خریده بودید رو می‌پوشید. با لحن حرصی و التماس‌آمیز ادامه داد ترو خدا محبوبه یه امشب رو به خواهرت نگاه کن و ازش یاد بگیر یکم خانوم و سرسنگین باش. محبوبه یه دهن کجی به من کرد که خنده م گرفت . دم غروب همه داداشها و عمه و عمو و خانواده‌هاشون به صرف شام خونه ما دعوت بودند عمه زهرا اجازه نمی‌داد من و محبوبه دست به کاری بزنیم همه کارهارو خودش مدیریت می‌کرد و امورات رو بین زنداداش‌ها و دخترای عمو تقسیم کرد. همه شادی می‌کردند و سر به سر هم می‌ذاشتن. تنها آدم شاد و غمگین امشب فقط منم. خوشحالم که مسعود میاد خواستگاریم غمگینم به خاطر اینکه اصلا کسی نظر من رو نپرسیده بود نصف شادی همه ی آدمای توی این خونه بخاطر اینه که سد راه محبوبه و سعید شکسته شده. حضور من باعث عقب افتادن ازدواج اونا بود و حالا من باید ممنون مسعود باشم که با این تصمیم نابهنگامش کمک بزرگی به عزت نفس من کرده. کپی حرام جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم @chatreshohada لینک پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/63589 ✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺 🌺🌟 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨