زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهال‌آرزوها #قسمت_۵۱۶ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 به قلم (ز_ک) بابا پرسید _یعنی فقط همون دوبار همدیگه رو دیدید ؟ _آره بخدا... خود مامان هم شاهده... همیشه ناراحت بود که چرا بهمون سر نمی‌زنه. دیگه کسی چیزی نگفت. همه به هم نگاه می‌کردند و سرشونو به نشانه ی پرسش تکون میدادن. معلوم بود منتظرند یه نفر چیزی بگه. داداش منصور گفت: _من که میگم باید خود مسعود رو پیدا کنیم باهاش حرف بزنیم تا ببینیم حرف حسابش چیه؟ اخه این چه کاریه با زندگی خواهرمون می‌کنه. این که نشد زندگی، یکی نیست بهش بگه آخه مرتیکه‌... ما به تو اعتماد کردیم دختر بهت دادیم. بعد هم نگاهی گذرا به داداشا کرد و‌چشم دوخت به مامان و ادامه داد _من هیچ وقت در مورد مسعود فکر نمی‌کردم بخواد این جوری نامردی کنه. داداش ناصر سری تکون داد _درمورد سعید شاید یکم شک می‌کردم که یوقتا بخواد شیطنتی کنه که محبوبه اذیت بشه اما در مورد مسعود محال بود... حتی در مخیله‌م نمی‌گنجید اینجوری توزرد از آب دربیاد... مامان دستپاچه گفت _ سعید قبلا یکم سربه هوا بود و گاهی شیطنتایی می‌کرد اما از وقتی اسم محبوبه رو آورده دیگه نه سرو گوشش جنبیده و نه دست از پا خطا کرده... یا سرکار بوده یا خونه داداش که متوجه دلخوری و استرس مامان شده سر تکون داد و حرصی لب‌هاش رو به هم فشار داد _خوب برای همین این حرف رو زدم اگه سعید زیر قول و قرارش می‌زد می‌گفتم ازش بعید نیست ولی مسعود... بخدا هیچ وقت فکرشم نمی‌کردم اینطوری به همین راحتی بخواد با ابروی ناموس ما بازی کنه با دیدن چهره‌ی غمزده و‌ مبهوت من سکوت کرد ظاهرا ادامه نداد تا من بیشتر از قبل توی ابهامات و سردرگمی بمونم برای دریافت لینک کانال وی آی پی که الان ۶۰۰ پارت جلوتر از کانال اصلی هست ارسال فیش واریزی به مبلغ ۵۰۰۰۰ تومان (پنجاه هزار تومان) به شماره کارت 👇 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی کانال وی آی پی روزانه چهار پارت گذاشته خواهد شد فیش رو بعد از واریز همون روز ارسال کنید به این آیدی👇👇 @Mahdis1234 کپی حرام جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم @chatreshohada لینک پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/63589 ✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺 🌺🌟 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨