زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهال‌آرزوها #قسمت_۵۴۷ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 به قلم (ز_ک) چند روزیه که دوباره درگیر خاطرات گذشته‌ام، کاری که مسعود با زندگی و اینده ی من کرد. دلم دوباره از بلایی که برسر زندگیم آورده خونِ... دوباره چشمم که به خاله میفته یاد خودخواهی خودش و پسراش می‌افتم. تو دلم می‌گفتم همون‌طور که تو فکر آینده و زندگی من نبودی و قبل از ازدواجم به فکر سروسامون دادن سعید و محبوبه بودی پسرت مسعود هم وقت طلاق به فکر آینده و زندگی من نبود. چون هم خاله از افکار غلط اون زمان مردم روستا باخبر بود و می‌دونست اگه دختر کوچکتر زودتر از بزرگتر ازدواج کنه دختر بزرگتر دیگه خواستگار خوب براش نمیاد و با علم به این موضوع اونهمه اصرار داشت محبوبه رو زودتر از من عروس کنه... مسعود هم می‌دونست طلاق دادن یه دختر یعنی برای همیشه مهر طلاق خوردن روی پیشونی اون دختر بدبخت و دیگه هیچ پسر مجردی ازش خواستگاری نمی‌کنه حتی اگه خودش هم بخواد خونواده‌ش مانعش میشن... اونوقت من با این سن کم باید منتظر یه مرد زن مرده یا زن طلاق داده اونم با چند تا بچه باشم بخاطر زایمان زودرس محبوبه و شرایط بچه، مراسم عقد مسعود هم عقب افتاده بود... چند روزی بود که دوباره بحث عقد و عروسی مسعود به راه بود. حال دلم خوب نبود اما دلم نمی‌خواست با خبر عروسی و مراسم مسعود خوشی حضور شکوفه رو تو زندگیم خراب کنم. تا صحبت از مسعود و اخبار عروسیش می‌شد سریع بچه رو بغل می‌کردم و می‌رفتم اتاق تا حرف های بقیه رو نفهمم. مثل دیوونه‌ها حرف‌های دلم رو برای شکوفه زمزمه می‌کردم تا سنگینی دلم رو سبک کنم. بقیه متوجه حالم بودند و کمی مراعاتم رو می‌کردند اما معلوم بود گاهی حواسشون نیست. و همین موضوع که مراقب حال و احوال درونی من نبودند حالم رو بدتر میکرد که چرا منو درک نمی‌کنند. مثلا امروز که لباسهای شکوفه رو شستم اومدم سراغش تا کمی باهاش بازی کنم. همینطور که توی بغلم نگه داشتم و توی خونه راه می‌بردمش محبوبه و زنداداش‌هام در مورد نحوه ی برگزاری مراسم عروسی مسعود صحبت می‌کردند. واقعا دلم شکست بیشتر از خواهرم اصلا توقع نداشتم به همین راحتی و بدون دغدغه بخواد بره عروسی مسعود و به همین راحتی درموردش با بقیه حرف بزنه. حتی شنیدنش از زبون زنداداشها هم برام سنگین بود چه برسه از زبون محبوبه که الان دو ماهی می‌شد همه ی کار و زندگیم شده بود خودش و بچه ش... کپی حرام جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم @chatreshohada لینک پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/63589 ✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺 🌺🌟 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨