زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهال‌آرزوها #قسمت_۷۱۵ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 به قلم (ز_ک) نزدیک غروب یه تلفنی به داداش شد که مثل دفعات قبل تند و سریع به حیاط رفت ... خیلی کنجکاوم بدونم کی پشت خطه و چرا پیش من صحبت نمی‌کنه ده دقیقه منتظرش موندم وقتی دیدم خبری ازش نشد به سمت در هال رفته و بازش کردم سرکی به بیرون کشیدم دیدمش که لب باغچه‌‌ی گوشه‌ی حیاط نشسته سرش رو بین دستانش گرفته و آرنجش رو روی زانوهاش تکیه داده کمی نگاهش کردم احساس کردم داره شونه‌هاش داره تکون می‌خوره دلم هری پایین ریخت زمزمه کردم _مامان دمپایی‌های کهنه‌ی مردونه‌ای که روبروم بود رو سراسیمه به پا کردم تا خودم رو به داداش برسونم از کشیده شدن دمپایی روی زمین متوجه نزدیک شدنم شد چون به سرعت سرش رو به سمت مخالف گرفت و کشیدن صورتش بروی بازوش اشکاش رو پاک کرد وقتی بهش رسیدم به طرفی که صورتش رو چرخونده‌بود ایستادم _چی شده داداش چرا داری گریه می‌کنی؟ تیز ایستاد و با صدای گرفته گفت _چیزی نیست دلم برای بابا تنگ شده اشکام یکی پس از دیگری روی گونه‌م رو پوشش می‌داد _راستش رو بگو ... کی بود بهت زنگ زد؟ اتفاقی برای مامان افتاده؟ _نه بابا... چه ربطی به مامان داره؟ اون حالش خوبه... زینب زنگ زده بود گفت میخوان با مامان‌اینا برن سر مزار بابا نتونستم جلوی گریه‌م رو بگیرم 📣📣 کامل شد😍 برای دریافت کل مبلغ ۴۰ هزار تومان به این شماره کارت واریز کنید 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید و کل رمان رو یکجا دریافت کنید🌹👇👇 @Mahdis1234 کپی حرام جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم @chatreshohada لینک پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/63589 ✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺 🌺🌟 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨