🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۷۶۵
به قلم
#کهربا(ز_ک)
جنس توجه مامان من رو به وجد اورده بود انگار همهی نیروی تحلیل رفتهم به جسم بی جونم برگشت اما دلم میخواست باز هم خودم رو براش لوس کنم.
از خیسی روسری و یقه ی لباسم تازه فهمیدم بیهوش شده بودم و مامان برای به هوش آوردنم آب پاشیده روی صورتم...
بی جون لب زدم مامان بهم آب میدی؟
پرغصه دست به صورتم کشید و گفت
تو جون بخواه عزیز دلم.
منو که نصفه عمر کردی .
بلند شد و شلنگ ابی که دستش بود رو برد اونطرف تر و انداخت توی باغچه خواست بره سمت خونه که لیوان بیاره.
دیگه بسش بود مامان بیچارهی من کم زحمت من رو نکشیده بود کم غصهم رو نخورده بود .
روا نبود بیشتر ازین ناراحت بمونه.
پس با بیجونی گفتم لیوان نمیخواد همون شلنگ رو بده یکم آب بخورم.
برگشت و سر شلنگی که کمی آب ازش روون بود رو شست و کنار صورتم گرفت و پرسید _میتونی بخوری؟
شلنگ رک به دست گرفتم و با تکون دادن سر تایید کردم.
کمی از آب رو خوردم.
بعد هم با کمک مامان پاشدم و رفتیم توی خونه.
اشاره به اتاقم کرده به سمتش راه کج کردم.
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨