زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهال‌آرزوها #قسمت_۷۶۹ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 به قلم (ز_ک) محبوبه پس از مکث کوتاهی ادامه داد _هیچ ایده‌ای به ذهنم نمی‌رسه تا حدس بزنم ببینم چه مرگشونه یهو صدای یا صاحب‌الزمان گفتن مامان مارو به خودمون آورد شکوفه‌ی بی‌جون رو از روی پام برداشت نگاهم روی بچه‌ ثابت موند قبل از من محبوبه جیغ کشید _یا خدا بچه‌م چی شد؟ هنوز هاج و واج از اتفاقات افتاده اشک روی صورتم پرشده بود و دوباره محبوبه جیغ کشید _چرا نفس نمی‌کشه؟ این بار من جیغ کشیدم و سعی کردم بچه رو از بغل مامان بگیرم همین که متوجه لمس شدن بدنش شدم جرات نکردم در آغوشم نگهش دارم انگار یجور دوباره پرتش کردم بغل مامان _مامان این چشه؟ شکوفه؟ چی شدی عزیز دلم هر سه شیون و ناله می‌کردیم مامان بچه به بغل دوید به سمت حیاط شیون کنان اسم حوری خانم رو به زبون میاورد من و منصوره هم چادر رنگیامون رو برداشتیم و دنبال مامان دویدیم وقتی از در حیاط بیرون دویدیم مسعود پشت در خونه‌مون بود بی اهمیت به اون پشت سر مامان تا کوچه‌ی بغلی دویدیم مامان بدون اینکه در بزنه یا اجازه ورود بگیره وارد حیاط کوچیک حوری خانم شد با بغض و گریه صاحبخونه رو صدا زد محبوبه هم دست کمی از اون نداشت جیغ میکشید و بچه‌ش رو صدا می‌زد حوری خانم هراسون از خونه بیرون اومد با دیدن بچه تو بغل مامان متوجه حال وخیمش شد بچه رو از بغل مامان گرفت و همزمان که می‌پرسید بچه چش شده همونجا کف حیاط روی زمین سیمانی خوابوند 📣📣 کامل شد😍 برای دریافت کل مبلغ ۴۰ هزار تومان به این شماره کارت واریز کنید 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید و کل رمان رو یکجا دریافت کنید🌹👇👇 @Mahdis1234 کپی حرام جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم @chatreshohada لینک پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/63589 ✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺 🌺🌟 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨