زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهال‌آرزوها #قسمت_۸۷۱ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 به قلم (ز_ک) _بسه عزیزم... مامان داره نگاهت می‌کنه... با دیدن این حال و روزت داره به هم می‌ریزه خوشحال از اینکه لابد داره من رو یادش میاد دستم رو از روی صورتم برداشته و نگاهش کردم _ناراحت و غمگین تماشام می‌کرد جلوش نشستم و قربون صدقه ش رفتم _قربون نگاه قشنگت بشم عزیز دلم. تو هیچوقت طاقت گریه‌ی ماهارو نداشتی... آره عزیزم منم نهال... همون دختر پررو و نفهمت... همون نهال خودخواه کله‌خرابت... یادت اومد منو؟ _پاشو جمع کن این بساطو نهال... اگه قرار بود با چند قطره اشک ریختن کسی خوب بشه این یسالی که روزی هزاربار من و نیلوفر و داداش جلوش خون گریه کردیم خوب میشد ناراحت از طرز برخوردش ایستادم و به طرفش رفتم _نسرین درست بامن حرف بزن بهت گفتم اون روزی که رفتم شرایط خوبی نداشتم... پس اینقدر بابت رفتنم سرزنشم نکن حالا که فهمیدم چه غلطی کردم و برگشتم اومدم جبران کنم پس اینقدر نمک به زخمم نپاش تو که اینقدر تلخ نبودی، تو اهل دل شکستن نبودی، پس چرا داری ادای نیلوفرو در میاری؟ زینب جلو اومد و با گذاشتن دستش روی شونه‌ی هردومون گفت _نهال جان نسرین هم مثل خودت حال و روز خوبی نداره... خسته‌ست دل شکسته‌ست... روز و شب شاهد این حال و روز مامانته... همه‌ی زحمتا روی دوششه. کپی حرام جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم @chatreshohada لینک پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/63589 ✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺 🌺🌟 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨