🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۸۷۲
به قلم
#کهربا(ز_ک)
_بسه عزیزم...
مامان داره نگاهت میکنه...
با دیدن این حال و روزت داره به هم میریزه
خوشحال از اینکه لابد داره من رو یادش میاد دستم رو از روی صورتم برداشته و نگاهش کردم
_ناراحت و غمگین تماشام میکرد
جلوش نشستم و قربون صدقه ش رفتم
_قربون نگاه قشنگت بشم عزیز دلم.
تو هیچوقت طاقت گریهی ماهارو نداشتی...
آره عزیزم منم نهال... همون دختر پررو و نفهمت... همون نهال خودخواه کلهخرابت...
یادت اومد منو؟
_پاشو جمع کن این بساطو نهال...
اگه قرار بود با چند قطره اشک ریختن کسی خوب بشه این یسالی که روزی هزاربار من و نیلوفر و داداش جلوش خون گریه کردیم خوب میشد
ناراحت از طرز برخوردش ایستادم و به طرفش رفتم
_نسرین درست بامن حرف بزن
بهت گفتم اون روزی که رفتم شرایط خوبی نداشتم...
پس اینقدر بابت رفتنم سرزنشم نکن
حالا که فهمیدم چه غلطی کردم و برگشتم اومدم جبران کنم پس اینقدر نمک به زخمم نپاش
تو که اینقدر تلخ نبودی،
تو اهل دل شکستن نبودی،
پس چرا داری ادای نیلوفرو در میاری؟
زینب جلو اومد و با گذاشتن دستش روی شونهی هردومون گفت
_نهال جان نسرین هم مثل خودت حال و روز خوبی نداره...
خستهست دل شکستهست...
روز و شب شاهد این حال و روز مامانته...
همهی زحمتا روی دوششه.
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨