🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۱۰۷۴
به قلم
#کهربا(ز_ک)
من دارم همهی تلاشم رو میکنم تا این زندگی کوفتی جهنمی رو بسازم
اونوقت این آدم بیغیرت که نه خودشو نه پدرومادرش و اون برادر هیز همهجور خلافش که توی بیبند و باری دست هر کثافتی رو از پشت بسته بودند به من داره تهمت ناروا میزنه
اگه هر موقع دیگهای بود هزار تا حرف بار خودش و کس و کارش میکردم اما حیف به خودم و خدا و امام زمان قول دادم و بقول نرگس بهشون اعتماد کردم وگرنه میزدم زیر همه چی و کل خاندانش رو به لجن میکشیدم.
هر لحظه کمردردم شدت بیشتری پیدا میکرد.
و نیما دست از چرندیاتش بر نمیداشت
بعد از هر سکوت حرف جدیدی به زبون میاورد
_تکیهگاهم...
تو منو تکیه گاه میبینی؟ یا اون برادر نکبتت رو؟
یکمم به نریمان بد و بیراه گفت و از آشپزخونه خارج شد
بر خلاف همیشه که این مواقع یا جوابش رو میدادم یا گریه سر رو از سر میگرفتم
فقط سکوت کردم
از رفتن و آروم شدنش که خیالم راحت شد و مطمئن شدم دیگه بر نمیگرده گوشی رو بالا آوردم و با دیدن صفحه متوجه شدم نرگس قطع کرده
از این همه شعورش خوشم اومد اگه من بودم دلم نمیومد قطع کنم تا همه اتفاقات رو بشنوم
آروم دست روی کمرم گذاشتم
معلومه زخم شده
بد جاییه موقع خم و راست شدن حتما خیلی اذیتم خواهد کرد.
نیما خدا لعنتت...
ادامهی حرفم رو قورت دادم.
توی دفتز نرگس نوشته موقع عصبانیت هم دعا کنم
نیما خدا هدایتت کنه
خدا هدایتت کنه
نهار دمی استانمبولی گذاشته بودم
برای نیما کشیدم و با زحمت سفره رو چیدم
با توجه به سفارشات نرگس و استادش خودمم با اینکه شدیدا دلم میخواست در چنین شرایطی قهر کنم اما سر سفره حاضر و کمی از غذام رو خوردم
کمی بعد وقتی سینی چای رو مقابلش قرار دادم
با یاداوری اوضاع گذشته و وضعیت امروز نیما بهش حق دادم بهم شک کنه
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨