°•🦋•° مادر شهید: زمانی که نوید در سوریه بود، ماشین او پشت پنجره ما بود. یک روز شنیدم کــه به پنجره ما ضربه می‌زنند. بیدار شدم و نگاه کردم که چه کسی است. گفتند: ماشین پسر شما را دارند می‌برند😟 دزد آمده است. ما بـــــیرون آمدیم و متوجه شدیم که فرد ماشین را تا میانه کوچه برده است، اما نتوانسته است ببرد. ما مــــاشین را سر جایش بازگرداندیم 🚗 پـــــسرم هر روز ســـاعت ۱۰ صبح به من زنگ می‌زد. آن روز زمانی که زنگ زد، به او گفتم: نوید جان، امروز ماشینت را دزدیدند😢 نوید خندید و گفت: مــاشین متعلق به من نبود بلکه برای خدا بود. مــــن دیدم خیلی راحت و خونـــسرد بود. گفتم: ماشین تو را نبردند. مهدی داشت ســـــــرکار می‌رفت که متوجه شد و آمد و به ما خبر داد.نوید گفت: مهدی را هم خدا فرستاد 😁 پسرم فرد خونسرد و بی‌خیالی بود برای مال دنیا ارزش قائل نبود. می‌گفت: ما در این دنیا میهمانیم و زندگی ما در آن دنیا است💯🖐 🕊 📲شهید نوید صفری ↙️ @chele_shahidnavid