چله توسل به شهید نوید🌷🕊
💞 #عاشقانه_دو_مدافع 📚 #قسمت_چهارم وارد اتاق شد  سرشو چرخوند تا دور تا دور اتاقو ببینہ محو تماشاے ع
💞 📚 در اتاق ب صدا در اومد... مامان بود... اسماء جان؟ ساعت و نگاه کردم اصلا حواسموݧ بہ ساعت نبود یڪ ساعت گذشتہ بود بلند شدم و درو اتاق و باز کردم جانم ماماݧ  حالتوݧ خوبہ عزیزم آقاے سجادے خوب هستید چیزے احتیاج ندارید از جاش بلند شد و خجالت زده گفت بلہ بلہ خیلے ممنوݧ دیگہ داشتیم میومدیم بیروݧ ایـݧ و گفت و از اتاق رفت بیروݧ ب ماماݧ ی نگاهے کردم و تو دلم گفتم اخہ الاݧ وقت اومدݧ بود؟ چرا اونطورے نگاه میکنے اسماء؟ هیچے آخہ حرفاموݧ تموم نشده بود ن ب ایـݧ کہ قبول نمیکردے بیاݧ ن ب ایـݧ ک دلت نمیخواد برݧ اخمے کردم و گفتم واااااا ماماݧ من کے گفتم... صداے یا اللہ مهمونارو شنیدیم رفتیم تا بدرقشوݧ کنیم مادر سجادے صورتمو بوسید و گفت چیشد عروس گلم پسندیدے پسر مارو؟ با تعجب نگاهش کردم  نمیدونستم چی باید بگم ک ماماݧ ب دادم رسید حاج خانم با یہ بار حرف زدݧ ک نمیشہ انشااللہ چند بار همو ببینن حرف بزنـݧ بعد سجادے سرشو انداختہ بود پاییـݧ اصـلا انگار آدم دیگہ اے شده بود قــرار شد ک ما بهشوݧ خبر بدیم ک دفہ ے بعد کے بیاݧ بعد از رفتنشوݧ نفس راحتے کشیدم و رفتم سمت اتاق ک بوے گل یاس و احساس کردم نگاهم افتاد ب دستہ گلے ک با گل یاس سفید و رز قرمز  تزيئـݧ شده بود عجب سلیقہ اے مـݧ و باش دستہ گل شب خواستگاریمم ندیده بودم... شب سختے بود انقد خستہ بودم ک حتے ب اتفاقات پیش اومده فکر نکردم و خوابیدم صب ک داشتم میرفتم دانشگاه خدا خدا میکردم امروز کلاسے ک با هم داشتیم کنسل بشہ یا اینکہ نیاد نمیتونستم باهاش رودر رو بشم  داشتم وارد دانشگاه میشدم ک یہ نفر صدام کرد سجادے بود بدنم یخ کرد فقط تو خونہ خودموݧ شیر بودم خانم محمدی...؟ شهادت شوخی نیست...😌 قلبت را بو میکنند❤ اگر بوی دنیا داد رهایت میکنند...😔 ✍ ادامه دارد .... 📲شهید نوید صفری ↙️ @chele_shahidnavid