🌺🍃تمام شهدا حاجات را روا میکنند، اما بچهها به آقا علی علاقه ویژه داشتند؛ مسئول اردو هرچه میگفت برویم کسی از جایش تکان نمیخورد.🌺🍃
هویزه خیلی باصفاست، دم در کفشهای همه را میگیرند، بعضیها که در اتوبوس خوابشان گرفته تجدید وضو میکنند، دو وضوخانه دارد، یکی خیلی شلوغ است و آن دیگری که پشت دستشویی اول قرار دارد کاملاً خالی است. کسی نمیداند این پشت دستشویی هست؛ آنطرف در صف ایستادهاند اما این طرف حتی یک نفر هم حضور ندارد؛ اگر تابلویی برای راهنمایی زوار نصب میشد خیلی از مشکلات مرتفع میشد.
وارد صحن میشویم، چندین شهید در دو طرف حیاط دفن شدهاند؛ شهید علم الهدی و یاران باوفایش؛ حجرههایی در اطراف حیاط وجود دارد که بعضیها برای استراحت و در برخی هم نمایشگاههای کوچکی برپا شده است؛ سایه چند درختی که بر روی قبور مطهر افتاده، زیبایی فضا را دوچندان کرده است.
کنار قبرها عکس شهدا نصب شده، چند نفر با آسودگی لابه لای قبرها و در حیاط دراز کشیدهاند، سایه خنک درختها، هوا را مطبوع کرده است، فاتحهای میخوانیم، به سمت مسجد میرویم.
نماز که تمام میشود یکی از پاسداران شروع میکند به صحبت کردن درباره حضور بچههای بسیج و سپاه و ارتش در کنار هم، از اتحادشان میگوید، از مجاهدتهای این سه گروه نظامی و وابسته به مردم، قدرت کلامش قوی نیست. خیلی خوب حرف نمیزند، لهجهاش هم به ناکارآمدی نفوذ کلامش کمک میکند، بچه ها به حیاط برمیگردند.
زیر سایه درختها مینشینیم؛ آرامش دلنشینی دارد در جوار شهدا بودن، آقایی با لباس نظامی میآید، میکروفون را میگیرد؛ «کسایی که دوست ندارند من صحبت کنم صلوات بفرستند» تقریباً همه هفتاد و چند نفری که از دانشگاه آمدهایم صلوات میفرستیم.
«حالا کسانی که دوست دارند صحبت کنم صلوات...» باز هم صدای صلوات همه بچهها بلند میشود؛ میخندیم، دختربچه کوچک آقای سخنران با چادر سیاهی دور پدرش میگردد، از جنگ که برمیگشت زخمهای پدرش را مداوا میکرد؛ کنارش مینشست و با لذت به چهرهاش نگاه میکرد؛ وقتی در بازار بر سرش زباله ریختند او جلو رفت و زبالهها را از سر پدر برداشت، یار تعارف نمیکند وقتی او را «ام ابیها» صدا میزند؛ مادرِ پدر...
از شهیدی در همین جمع هویزهایها میگوید که مشکل ازدواج را حل میکند؛ یکی از بچههای اردبیل کنار مزارش مینشیند و به جای روضه و گریه برایش جوک میگوید؛ وقتی برمیگردد از او میخواهد که مشکل ازدواجش را حل کند.
هنوز یک ماهی نگذشته که حل میشود؛ به سه نفر از دوستانش میسپارد، آنها هم به همین روال مشکلشان حل میشود؛ میگفت اردوی اردبیلیها وقتی میآیند مستقیم میپیچند به سمت مزار این شهید بزرگوار؛ «شهید علی حاتمی.»
ادامه👇🏻
https://eitaa.com/cheleshohada_59
چله شهدا🌷