خواستیم بریم سر مزار تنها شهید روستا
پدر شهید گفت من هم میام
گفتیم پدرجان باعث زحمت نشه
گفت مگه میشه مهمان من بره سر مزار پسرم و من نرم؟!!!
همراهمون شد
تا قبل از سر مزار پسرش همه را تعارف میکرد که نکند جلوتر از کسی باشد
ولی چشمش به سنگ مزار پسرش که افتاد بدون تعارف و با عجله خودش را روی سنگ مزار پسرش انداخت
بوسه بر چهره سنگی شهیدش زد و پدری که کنار جوانان جهادی بیل دستش میگرفت و شن و ماسه جابجا میکرد و انگار نه انگار، به زور کمرش راست شد. انگار خبر شهادت شهید را تازه بهش داده بودند.
پدر به زحمت کمر راست کرد و اشک بود که از چشمان خسته اش می بارید
فکر نمیکردم بعد از ۳۷ سال هنوز غم شهادت پسرش تازه باشد
پدر با اشک خوش آمد به مهمانان میگفت و من فقط دنبال پاسخ این سؤال که:
در مقابل دل این پدر و مادر شهدا به وظیفه ام درست عمل کردم؟
آیا وظیفه ام را می دانم؟
اصلا مگر وظیفه ای هم دارم؟
#شهید_ذوالفقار_رمضانی
#چهل_شب_با_چهل_شهید
#قرارگاه_جهادی_شهید_عباس_دانشگر
#خراسان_جنوبی
#شهرستان_قائن
#روستای_بن_خونیک
@chelshahid