#تجربه_من ۵۹۷
#ناباروری
#رویای_مادری
#فرزندآوری
من تو یه خانواده پر جمعیت به دنیا اومدم....
مامانم ۹تا بچه آورد که البته پسر اولش تو ۹ ماهگی از دنیا رفت.... یعنی در واقع من سه تا خواهر دارم و چهار برادر که در واقع باز مامانم دوتا از پسرهای جوانش رو به دلیل حادثه از دست داد.
که البته الان وقتی با مامانم مینشینیم پای صحبت... همش میگه اگه میدونستم دوتا از نازنین پسرامو تو جوانی شون از دست میدم بازم بچه می آوردم 😭😭
من کودکی هامو خوب یادمه... سفره های بلند و تعداد زیاد.... لحاف و تشک های به ردیف هم که نگم براتون.
من الان ۳۴ سالمه.... هفتمین فرزند خانواده هستم... خودم عاشق جمعیت زیادم.... یعنی یکیو میبینم که بچه ی چهارم یا بیشتر داره دلم براش قنج میره....
یادمه وقتی مجرد بودم، همیشه سرنمازام دعا میکردم که خدا منو زودی مادر کنه.... همیشه خواب بچه میدیدم. خواب شیر دادن به بچه..... خیلی خیلی عاشق بچه بودم.
وقتی سال ۹۷ خانواده همسرم اومدن خواستگاری، یادمه تو جلسه اول به همسرم گفتم من خیلی عاشق بچه هستم و دوست دارم زودی مادر بشم... اون بنده خدا هم حرفی نداشت... اما وقتی عقد کردیم هربار میرفتیم بیرون.... پارک با سینما یا هرجای دیگه ای.... من همش آخر حرفامو ختم به بچه میکردم.. و اون بنده خدا هم میگفت حداقل ۶ ماه بعد عروسیمون اقدام کنیم.
اونقدر من تو گوشش خوندم که بنده خدا همسرم راضی شد از اول ازدواجمون به فکر بچه باشیم.
ما سال ۹۸ رفتیم سر خونه زندگیمون....
سه ماه بعد عروسیم باردار شدم اما بارداریم یه جوری بود.... درد های وحشتناک داشتم... دکترم گفت اینقدر درد داشتن طبیعی نیس... سونوگرافی که دادم متوجه شدن بارداریم متاسفانه خارج رحمی بوده و جنین قلبش تو لوله رحمی تشکیل شده... سریعا منو بستری کردن و متاسفانه لوله چپ رحمم رو برداشتن.
من تا دوسه ماه خیلی غصه خوردم.... همش میگفتم ای کاش همسرم رو اینقدر تحت فشار نمیدادم که از اول باردار بشم. البته اینم بگم واقعا همسرم از اول ازدواج راضی به بچه دار شدن نبود. همش میگفتن ۶ ماه بعد عروسی اقدام کنیم.
بعد سه ماه ازون قضیه رفتم دکتر.... آزمایش و سونوگرافی دادم الحمدلله شرایطم خوب بود، منتها من دیگه یه لوله رحمی داشتم و دکترم گفته بود بارداری بعدیت شاید یه مقدار طول بکشه.
منم هر ماه منتظر بچه بودم که سر هر ماه وقتی باردار نمی شدم، خیلی غصه میخوردم.
دوباره رفتم پیش دکترم.... گفتم تو رو خدا یه قرصی چیزی به من بدید من زودتر دوست دارم مادر بشم.... دکترمم میگفت تو بدنت خوبه... بچه دار میشی... اینقدر عجله نکن.... همین استرست مانع از بارداری میشه.
یک سال و چهار ماه گذشت تا اینکه ماه رمضان سال ١۴٠٠ با همسرم رفتیم گلزار شهدا.... خیلی دلم گرفته بود.... رفتم سر قبر شهید احمدعلی نیری.... داستان این شهید عارف رو کم و بیش خونده بودم.... میدونستم خیلی حاجت میده.... اونجا واقعا ازشون خواستم که برای من دعا کنن که فرزندی صالح و سالم نصیبم بشه.
یادمه فردا پس فرداش، تولد امام حسن مجتبی بود. یه مقدار هلیم پختم گفتم اگر تا سال دیگه بچه ای تو این خونه بود، هر سال هلیم بدم به نیت امام حسن....
آخرای ماه رمضان متوجه شدم که خداروشکر باردار شدم..... باورم نمیشد.... خیلی خیلی خیلی خوشحال بودم.... طوری که از خوشحالی چند شب و روز بیدار بودم.... اصلا خواب به چشمای من نمیومد.
و حالا الان پسرم ۹ ماهشه و اسمشم گذاشتیم آقا محمدحسین.... و البته نیت کردیم زودی برای بچه دوم اقدام کنیم و اگر پسر شد بذاریم آقا محمدحسن....
امیدوارم این اتفاق زودی بیفته و دوباره باردار بشم چون هدف مون چهارتا فرزنده.... امیدوارم بتونیم و خداوند بهمون بده تا بتونیم خوب تربیت کنیم و بشن سربازای امام زمان.... ان شاء الله.
🆔
@childbearing1401