🇮🇷 دختــران چــادری 🇮🇷
به مناسبت هفته دفاع مقدس یادی کنیم از 📣 مستند کوتاه "مادر" 🔸روایتی متفاوت از مادرِ قهرمانِ شهید محم
🔫نفسش حبس بود و دستش روی ماشه تفنگ می‌لرزید.. سرش را تکان می‌داد تا بین آن همه تپه بهتر هدفش را ببیند و حالا دلش یازهرا را بر زبانش جاری کند و با تک شلیکی بزند بر دل دشمن! فریاد الله اکبر سر بزند و نفس حبس شده اش را کم کم.. بازدم..بازدم..بازدم جسمش آنجا و در طوفان خاک بیابان های عراق بود.. ولی فکرش.. کمی آنطرف تر و کیلومتر ها دور از قلبش، تپش قلب مادری را احساس میکرد که روحشان گره خورده بود بهم!💞➿ او هم همین بود.. نه کمتر و نه بیشتر 🧷نفسش حبس بود و دستش روی سوزن چرخ خیاطی می‌لرزید.. سرش را تکان می‌داد تا بین آن نخ بهتر هدفش را ببیند حالا دلش یا زهرا را بر زبانش جاری کند و..؟ او هم می‌زد بر دل دشمن!🗡 سوراخ نخ را پیدا کرد و بالاخره نخ را کشید داخل.. و حالا کتِ ۶۷۸ام حاضر بود که فردا ۵ صبح برود و سمت جبهه عازم شود همراه آن چند شیشه مربایی که با همسایه ها برای رزمنده ها درست کرده بودند!🧉 سوزن را کنار گذاشت و آمد نفسی بکشد ولی همزمان با پسری کم کم.. بازدم..بازدم..بازدم.. دلش یک دفعه فرو ریخت! 📞وقتی صدای تلفن را شنید و اشک خواهرش را دید و خبر آخرین بازدم پسرش را شنید و.. حالا او بود و یک دنیا تنهایی و بازدم هایی که دیگر به دم نفس کسی بند نبود!🖇💔 حالا او بود و ۶۷۸ کت و یکی کمتر.. حالا او بود و چند شیشه مربا و دو قاشق چای خوری کمتر.. ✍🏻دختران چادری 🆔 @Clad_girls | دختران چادری