📚
#افتاب_در_حجاب
♥️
#قسمت9
زینت همان شتر را عوض کردند...و عایشه را بر آن نشاندند. و عایشه ، دعوى جنگ با على کردبهانه چه بود خونخواهى عثمان! و خودشان بهتر از هر کس مى دانستند که این بهانه تا کجا مضحک است.
مروان حکم ، سعید عاص را به همراهى در جنگ دعوت کرد. سعید عاص پرسید: همراهان تو کیانند؟گفت :
طلحه و زبیر عوام و عایشه و سعد و عبدالرحمن و محمد بن طلحه و عبدالرحمن اسید و عبداالله حکیم و...
سعید عاص گفت : چه بازى غریبى ! اینها که همه خود، دستشان به خون عثمان آلوده است!
مروان حکم ، سکوت کرد و از او گذشت.ام سلمه با اتکاء به آنچه از پیامبر شنیده بود اعلام کرد:بدانید هر که به جنگ با على رود، کافر است و عصیانگر بر دین خدا. اما فریاد او در ازدحام جمعیت گم شد....
مالک اشتر نامه نوشت به عایشه که از خدا بترس و حریم پیامبر را نگاه دار.
عایشه پاسخ داد:
تو هم لابد شریک قتل عثمانى که با من مخالفت مى کنى.امیرمؤمنان ، ناخواسته پا به این عرصه گذاشت و با هفتصد سوار به ((ذى قار)) فرود آمد.
و عایشه وقتى این را شنید، نامه نوشت به حفصه که:على به ذى قار فرود آمده است ، نه راه پس دارد، نه راه پیش...
حفصه با دریافت این پیام ، مطریان و مغنیان را جمع کرد و دستور داد که این مضمون را به شعر درآورند و با دف و تنبک بنوازند و بخوانند تا مگر على بدین واسطه خفیف و استهزاء شود. تو خبر را که شنیدى ، احساس کردى که دیگر جاى درنگ نیست....
از خانه بیرون شدى و با رویى پوشیده و ناشناس به خانه حفصه درآمدى.
خانه شلوغ بود....
مغنیان مى نواختند، کودکان کف مىزدند و زنان دم مى گرفتند:ماالخبر ماالخبر
على فى سقرکالفرس الاشقران تقدم عقر
ان و تاءخر نحر.
راه را شکافتى تا به مقابل حفصه رسیدى که در بالاى مجلس نشسته بود...
وقتى درست مقابل او قرار گرفتى ، چهره ات را گشودى ، غضبناك نگاهش کردى ، دندانهایت را به هم ساییدى و گفتى :
راست گفت رسول خدا که(البغض یتورات)، کینه موروثى است.
اى دخترعمر! که اکنون با دختر ابوبکر همدست شده اى براى کشتن پدر من . پیش از این نیز با پدرانتان همدست شده بودید براى کشتن پیامبر. اما خدا پیامبرش را از مکر خاندان شما آگاه و کفایت کرد. با پدرانتان در قتل پیامبر ناکام ماندید و اکنون کمر به قتل وصى و برادر او بسته اید. شرم کنید.
همین آیه قرآنى براى رسوایى همیشه تان بس نیست ؟
"وان تظاهرا علیه فان االله هو مولیه و جبریل و صالح المؤ منین و الملائکۀ بعد ذلک ظهیر. دوست دارى به برادرت یادآورى کنى که این آتش از زمان پیامبر در زیر خاکستر خفته است.
اینها اگر جرات مى کردند، پیامبر را از میان برمى داشتند. نتوانستند، سر از سقیفه در آورند،
بیست و پنج_سال خورشید را به بند کشیدند و در شهر کوران ، پادشاهى کردندو بعد بر شتر نشستند و بعد، سر از نهروان درآوردند،
به لباس ابوموسى اشعرى درآمدند و دست آخر، شمشیر را به دست ابن ملجم دادند.
و کدام آخر؟معاویه از همه گذشتگان پلیدتر مکارتر بود. نیش معاویه بود که زهر را به جان برادرمان حسن ریخت.
دوست دارى فریاد بزنى :
برادرم ! تو که اینها را مى دانى چرا اتصالت را به خدا و پیامبر علم مى کنى ؟اما فریاد نمى زنى.
#ادامه_دارد.......
🆔
@clad_girls