خویش را میدید، اما از تماشا ننگ داشت
بینوا سنگی که در آیینه با خود جنگ داشت
مثل شیری شرزه مغلوب شغالی هرزه شد
هرچه دل یکرنگ بود، او با جهان نیرنگ داشت
روبرو نقشِ سراب و پشتِ سر پلها خراب
روزگار از هر جهت دست و دلم را تنگ داشت
جز به شمشیر از گلویم آبِ خوش پایین نرفت
نانِ خشکی هم که قسمت کردهبودی سنگ داشت
نالهای خاموش بر لبهایِ شمعی روشنم
آب و تاب سوختن آوازِ بی آهنگ داشت
#هادی_محمدحسنی
📕فقط او بخواند/
#تماشا
📕به کانال دکتر سوگل مشایخی بپیوندید
🎙
✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐
🍃👈
❤تنها صداست که می ماند......❤
🎙🎶
@cofeh_deklameh🎶🎙