نقل است که زمستانی بود در بازار نیشابور میرفت. غلامی دید با پیراهنِ تنها که از سرما میلرزید. گفت چرا با خواجه نگویی که از برای تو جبهای سازد؟!
گفت: «چه گویم؟ او که خود میداند و میبیند.»
👇🍃👇
🪶❄️
✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐
🍃👈
❤تنها صداست که می ماند......❤
🎙🎶
@cofeh_deklameh🎶🎙