#قسمت_شصت_و_ششم_رمان 😍
#برای_من_بخون_برای_من_بمون ❤️
اين چه حرفيه عزيزم سلام برسون خدافظ ... تماس رو قطع کردم... به کي سلام برسونم ؟ ها؟ به محمد ؟ عجب ادميه قبول کرد . اگه من بودم عمرن تو روي طرف نگاه نميکردم . گوشيه محمد رو برداشتم ببرم بدم بهش . چقدر دلم ميخواست فايل به فايلشو بريزم بيرون... فضولي کنم ... ولي خيلي بد ميشد... ووويي چقدر نزديکم ايستاده بود. دستش رو صورتم بود ولي هيچي حس نميکردم از بس ناراحت بودم . رفتم بيرون ...... هر ازگاهي صدايي از استديو بلند مي شد . اونم که الان که درش بسته بود... چرا بستن ؟
گوشي رو گذاشتم رو اپن و رفتم تو اشپزخونه. به قابلمه غذام سري زدم . خوب پخته بود . زيرش رو خاموش کردم. يهو صداي مرتضي اومد مرتضي -: محمد چي ميگفت بهت؟ سکته کردم بابا . کنار من ايستاده بود و شونه اش رو به هود تکيه داده بود. به تو چه .. چه پررو ان ملت ... فقط نگاهش کردم. سرشو انداخت پائين . مرتضي -: اذيتت ميکنه؟ وااا ؟ من موندم تو کف روي اين بشر . چه خودموني! مرتضي -: پرسيدم اذيتت ميکنه؟ محمد -: آره اذيتش مي کنم ... که چي؟ برگشتم عقب . محمد دم آشپزخونه ايستاده بود و دست به سينه تکيه داده بود به اپن . خدايا اينا چرا اومدني يه عهن و اوهوني بلد نيستن؟ عين جن ظاهر ميشن ...محمد تکيه اش رو از اپن گرفت . دستش رو انداخت و اومد جلو. روبروي محمد مرتضي ايستاد. محمد -: که چي؟ مرتضي -: محمد من فقط يه سوال پرسيدم ...قلبم داشت مي اومد تو دهنم ... خيلي ترسيده بودم. صداي محمد رفت بالا.محمد -: منم سوال پرسيدم... اره زنمه اذيتش ميکنم... که چي؟ چيکار ميخواي کني؟ صداش باز رفت بالاتر . محمد -: چيکار ميتوني بکني؟ خيلي عصبي بود . خدايا چيکار کنم ؟ مرتضي پوزخندي زد و گفت. مرتضي-: زنت؟ يا حسين محمد منفجر شد . مرتضي رو محکم هل داد . مرتضي خورد به کابينت پشت سرش. محمد فقط دندوناش رو هم فشار ميداد. مثل اونروزي که منو با مهدي موقع تماشای عکساش ديده بود نفس ميکشيد صداش اوج گرفت. محمد -: مرتضي... مرتضي...مرتضي ... دست چپش رو مشت کرد و کوبيد کنار گوش مرتضي رو کابينت . اي لعنت به من که وجودم همه جا باعث دلخوري و دردسر بود. با بغض گفتم .-: بس کنيد بسه ... چرا به خاطر من که تا يکي دوماه ديگه ميرم .. الکي دوستيتونو به هم می زنيد ... بس کنيد ...محمد توي همون حالت سرش رو انداخت پایین ولي صداي نفساش هنوز اروم نشده بود . مرتضي هم به من خيره شده بود. دويدم تو اتاق و در رو بستم. زنگ زدم به علي . اين دومين بار بود که بهش زنگ ميزدم. علي -: الو ؟ -: سلام علي اقا خوبيد؟ علي -: سلام خواهري ؟ چطوري ؟ چه خبرا ؟
http://eitaa.com/cognizable_wan