پارت 2 عروسکی که 5 سال به پایش ماند. پولاد عقب کشید. موهایش را رها کرد و صورتش را نوازش کرد. -آیسودا... -جانم، جان دلم! جانم ها عطر دارند. عین یک سنگک تازه! -نکن، این آتیش منو می سوزونه! پولاد اشک هایش را با نوازش از روی صورتش پاک کرد. -تاوان این 5 سالو میدم.مال تو میشم. بذار بگن دست خورده اس، بگن دختر بودنشو فدا کرد، مهم نیست، ... پولاد با خشم دست روی سینه اش گذاشت و او را به عقب هل داد و گفت:حرف دهنتو بفهم. منو جنی نکن. دوباره نزدیکش شد. دستش را گرفت و پشت دستش را بوسید. جلوی چشمش، روسریش را درآورد و روی زمین انداخت. دستش به سمت دکمه های مانتویش رفت که پولاد دستش را گرفت. روسری را از روی زمین برداشت و روی موهایش انداخت. -برو! -پولاد! -از امروز مرد. برگشت و گفت:تا یه دقیقه ی دیگه تو خونه ام نبینمت. آیسودا با صدای بلندی هق زد. شانه های پولاد لرزید. اما داد زد:از خونه ی من گمشو!" نگاهی به قد و قامت شرکت انداخت. ساختمان بلندی که با نمای سیاه و خاکستری در عین شیکی، دلگیر به نظر می رسید. کیفش را محکم در دست گرفت. -"از امروز مرد." -"از خونه م گمشو!" هنوز صدایش درون گوشش می پیچید. با چه رویی با او ملاقات می کرد؟ به سمت در ورودی رفت. قلبش آنقدر تند می زد که احساس کمبود نفس کند. -آروم باش آیسی، آروم باش. قدمش را شل و ول به سمت ساختمان برداشت. رفتن و دیدنش عین هفت خوان رستم بود. اگر قبولش نکرد چه؟ اگر ازدواج کرده باشد؟ بچه هایش...حتما چشم رنگی می شدند. آبی تیره...عین دریا! بغض عین لانه گنجشک کوچکی ته گلویش ماند. -کاش فراموشم نکرده باشی سروش! قدم هایش کمی جان گرفت. ─┅─═इई 🍁🍂🍁ईइ═─┅─ 📌کانال 👇👇 http://eitaa.com/cognizable_wan 🔗یه کانال بجا 👆