💕داستان کوتاه روزی "جوانی" از نزدیکان پادشاه گرگان(قابوس وشمگیر)، به "بیماری سختی" دچار شد و پزشکان در علاج او درماندند تا سرانجام طبیب جوانی به نام "بوعلی"(ابن سینا) را که به تازگی به گرگان رسیده و گروھی از بیماران را شفا داده بود بر "بالین" او بردند. بوعلی جوانی را دید که زار افتاده. نشست و نبض او را گرفت و گفت: “ مردی را بیاورید که کل محلات گرگان را بشناسد“. آن فرد مورد نظر وارد می شود و شروع به شمردن اسامی "محلات گرگان" می کند و در ھمان حال بوعلی "دست بر نبض بیمار می نھد." تا آن مرد می رسد به محلی که نبض بیمار در آن حالت "حرکتی غریب" می نماید. بوعلی دستور می دھد "اسامی کلیه کوی ھای آن محل" را برشمارد. آن کس، نام کوی ھا را سر می دھد تا می رسد به نام کویی که باز آن حرکت غریب در "نبض بیمار" باز می آید. پس بوعلی می گوید: اسامی "منازل" آن کوی را برشمارد.! منازل را می خواند تا می رسد به "اسم سرایی" که این حرکت غریب نبض تکرار می شود. بوعلی می گوید: نام "اھل منزل" را بردھد. تا رسید به نامی که ھمان حرکت نبض، رخ داد. آنگاه بوعلی روی به ھمراھان بیمار می کند و می گوید: “ تمام شد... این جوان در فلان محل، در فلان کوی و در فلان سرا، بر دختر فلانی، عاشق است و داروی او وصال آن دختر است.“ بیمار ھرچه خواجه بوعلی می گفت می شنید. "از شرم" سر در جامه خواب کشید و چون مورد سئوال واقع شد، ھمچنان گفت که بوعلی گفته بود. 📚 برگرفته از کتاب تاریخ طب در ایران پس از اسلام (از ظھور اسلام تا دوران مغول) 🍃🍃🍃 🌹 http://eitaa.com/cognizable_wan