♡﷽♡ ❤️ 🍃 مرضیہ_ببین فاطمہ کیفتو اینجا بذار ، رفتے پایین من تو آیفون تصویرے میگم کیفت جا مونده برات میارمش پایین . اگر هم پرسید بگو این همکارم تو مهدکودکه فاطمہ_باشہ ...باشہ فاطمہ استرس داشت من هم دست ڪمے از او نداشتم . _آروم باش ، توڪل بہ خدا ڪن .چند تا نفس عمیق بکش فاطمہ سیدعلے را بغل ڪرد و پایین رفت. چند دقیقہ بعد مرضیہ آیفون را برداشت و بہ فاطمہ گفت ڪہ کیفت جامونده. گوشیش را برداشت و تماسے با رضایے گرفت ڪہ مبادا خودش را نشان دهد. چادر رنگیش را پوشید و پایین رفت. ڪنار پنجره رفتم وگوشہ پرده را آرام ڪنار زدم . ڪنار ماشین ایستاده بود و سیدعلے را بغل گرفتہ بود. بالاخره دیدمت .بعد از چہار ماه دورے ...دیدمت . باور نمیڪنم میبینمت .خودتے طوفانِ من؟ دستمو بہ دهان گرفتم و هق هق وار گریہ ڪردم . عزیز ِ حُسنا ڪجا بودے؟ چرا نیومدےمنو ببینے؟ چقدر لاغر شدے طوفانم.محاسنت هم ڪہ زیادے بلند شده . سرتو بالا بگیر و نگاهم ڪن .من اینجام ... این بالا مرضیہ ڪیف را بہ فاطمہ داد و در را بست. حس بدے داشتم ، نگران این بودم مبادا فاطمہ جلو بنشیند. اما او در ِعقب را باز کرد و نشست. طوفان سیدعلے را بہ فاطمہ داد لحظہ ے آخر ڪہ میخواست سوار ماشینش شود سرش را بالا آورد و نگاهے بہ پنجره انداخت. پرده را انداختم .دست بہ قلبم گرفتم . _واے نڪنہ منو دیده باشہ؟ نہ نہ اون لحظہ پرده را سریعا انداختم. مرضیہ داخل اتاق شد. مرضیہ_خدارو شڪر این چند وقت بیرون نرفتے اگر چہ بیرون هم میرفتے متوجہ نمیشد. اما خب دیگہ اینجا جاے موندن نیست.رد اینجا رو زدن باید احتیاط ڪرد . فورا شماره آقاے سعیدے را گرفت. مرضیہ_قرار شد تا یڪ ساعت دیگہ بیاد اینجا من اما هنوز در هیجان دیدن یارم بودم. از وقتے دیده بودمش ، دلتنگیم چندبرابر شده بود. دوست داشتم همین الان از خونہ بیرون بزنم و سراغش بروم . اما افسوس ڪہ نمیشد ... حدود یکساعت بعد آقاے سعیدے آمد و مرضیہ ڪلیت ماجرا را تعریف ڪرد. سعیدے_اینجورے باید خونہ رو عوض ڪرد و شما هم محل دیدارتون باید محل کار خانم رضوے یعنے مہدڪودڪ باشہ . مرضیہ_اونجا رفت وآمد زیاده همہ میشناسن خانم رضوے رو مشڪلے پیش نمیاد؟ سعیدے_نہ مشڪلے پیش نمیاد ، شما قبلش باهاش هماهنگ کن و تدابیر لازم رو انجام بدید .اونجا از لحاظ مڪان جاے بہترے هست. صحبت بہ تدابیر اطلاعاتے رسید و من ترجیح دادم از آنجا دور شوم . بہ اتاقم رفتم و روے تخت نشستم .پاهایم را در شڪمم جمع کردم و سرم را روے زانوهایم گذاشتم. دلتنگیم آنقدر زیاد بود ڪہ قلبم دیوانہ وار خودش را بہ قفسہ سینہ ام میڪوبید. طوفان ... ڪجایے ؟ ڪار ِ من شده روزانہ مرور خاطراتت ... خوب یادم هست. "یہ روز عصر زنگ در آپارتمان بہ صدا در اومد. از چشمیہ در نگاه ڪردم،هیچڪس نبود. توجہے نڪردم ، دوباره زنگ در بہ صدا در آمد. اینبار هم نگاه ڪردم ڪسے نبود.چادرم را پوشیدم و در را باز ڪردم. شاخہ گلے جلو صورتم قرار گرفت .یہ شاخہ گل رُز سفید طوفان‌_بفرمایید شاهزاده خانم خنده ام گرفتہ بود. _پس صاحب این دستہا ڪجا هستند؟ خودش را بہ جلو پرت کرد و گفت: _صاحب این دستہا رفتہ بودن گل بچینن براے خانومشون دیگہ. ڪلے هم خار رفتہ تو دستم. دستش را جلو آورد ڪہ من نگاهے بیندازم میدونستم منظورش چیہ؟ دستاشو بوسیدم _خوب میشن طوفان_آهان حالا شد .همہ خارها ڪنده شدن _اے شیطون ... نگاهے بہ گل ڪردم _چقدر خوشگلہ ممنون آقا ...حالا مناسبتش چیہ؟ طوفان_مگہ مناسبت میخواد ؟ همینجورے گرفتم _نہ دیگہ من تو رو میشناسم،اهل این چیزها،نیستے طوفان_هیچے خانم جون از بس گفتے چقدر بے احساسے ،لااقل ڪادویے گلے چیزے بخر منم گفتم بہ حرف خانمم گوش ڪنم. _ممنون خودت گل بودے ولے واقعا خوشگلہ ...حسابے ذوق ڪردم . طوفان_قابل تو رو نداره البتہ خانوم ما خوشگلتره ها اینهم در وصف خانم خونہ ام : "از پشت تریبون دلم عشق چنین گفت معشوق تو زیباست ، قشنگ است ، ملیح است اعضاے وجودم همہ فریاد ڪشیدنت احسنت ، صحیح است...صحیح است...صحیح است." ومن در دل چقدر ذوق زدم براے شعرت . هنوز شاعرانہ هایت را بہ یاد دارم . دلتنگتم محبوبِ دلِ خستہ من! ڪجایے ... ✍🏻 ↩️ .... ☕️🍃☕️🍃☕️🍃 ╭─┅═♥️═┅╮ http://eitaa.com/cognizable_wan ╰─┅═♥️═┅╯