با آمدنت بهار دل پیدا شد بلبل به نوا آمد و گلها واشد ای کاش که رفتنت نمی‏دیدم من با رفتن تو قیامتی بر پا شد همین که چشم مادرم به عکس امام افتاد گفت آن روز را که امام رفت را به یاد دارم . کلاس سوم یا چهارم ابتدایی بودم .آن روز امتحان جغرافیا داشتم. در مسیر مدرسه به خانه دختر عمویم رسیدم که پارچه ای سیاه بر درش نصب شده بود و صدای قرآن از خانه به گوش می‌رسید رفتم و با نگرانی زنگ را زدم فکر کردم برای خودشان اتفاقی افتاده که دختر عمویم گفت نه امام خمینی رحلت کرده و همین جمله کافی بود تا غم عالم بر دلم بنشیند من با آن سن کم میدیدم که در جنگ چه کمک هایی به ما مردم میشد و هر وقت میپرسیدی از طرف کیست می‌گفتندامام ! به مدرسه که رسیدم با در بسته و پارچه سیاه مواجه شدم و به خانه برگشتم به مادرم هم گفتم که مدرسه تعطیل شده و امام رحلت کرده ! هیچ وقت آن روز هارا فراموش نمیکنم که مردم چقدرناراحت بودند و چگونه امامشان را با شکوه تشییع کردند . روحش شاد و یادش گرامی🥀 خاطره ای از مادرم حنانه طهماسبی •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈ @dabirestanfatemehzahra •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈