:
💗نگاه خدا💗
#نگاهخدا
#قسمت_دوازدهم
بابا رضا نگاهم کرد.
-به یه شرط اجازه میدم که بری.
- چه شرطی؟
اینکه ازدواج کنی ،بعد هر جا که دوست داشتی،برو.
تا صبح فکرم درگیر بود که چطور بابا را راضی کنم.
صبح با تلفن عاطفه بیدار شدم.
- هااا...
-سلامت کو،رفتی دانشگاه بی ادب شدی؟ - ول کن عاطی اصلا حوصله ندارم
عاطی: بیخود ،من به خاطر جناب عالی اومدماااا
پاشو بیا دنبالم بریم بیرون
- عاطی بیخیال خواب میاد.
- پس دیشب تا صبح کارت چی بود حاج خانم
- داشتم فکر میکردم
- عع میزاشتی من هم می اومدم کمک باهم فکر میکردیم.
خوابم پرید.
-الان میام دنبالت.
دنبال عاطفه رفتم.
- سلام دوست عزیززززم.
-چیه مهربون شدی سارا؟
- عع یه بارم میخوایم مثل دخترای مودب حرف بزنیم نمیزاریا. کجا بریم حالا؟
-اول گلزار
- هیچی باز شروع شد ،عاطفه جان از جون اون شهید بیچاره چی میخوای،بابا؟
نشستم کناره سنگ قبر .
- میبینی مامان ، میخوام زندگی هم کنم نمیزارن ،مامان جون نمیشه بری تو خواب بابا ازش بخوای که منصرف بشه از ازدواج من...
حرفام که تمام شد رفتم سمت گلزار ،
دیدم عاطفه مثل همیشه سرش رو ،روی سنگ قبر شهیدش گذاشته داره گریه میکنه رفتم کنارش.
- سلام برادر،ببخشید این دوستمون شما را کلافه کرده.
-عع سارا بس کن زشته.
- چی چی زشته همیشه میای اینجا گریه میکنی، لااقل حرف دلتو بلند بهش بگو دیگه ،شاید راهی پیدا کرد.
-دیوونه،لازم نکرده ،بریم...
رفتیم پاتوق همیشگی
- عاطی کمک میخوام
- باز چه گندی زدی
- یه جور میگی که انگار همش در حال خرابکاری ام که.
عاطی: نه اینکه نیستی.
حالا بگو چی شده !
- میخوام از ایران برم ،بابا نمیزاره
- اول اینکه غلط کردی میخوای بری ،دومم خیلی خوب کاری میکنه.
عع مسخره بازی در نیار ،میخوام برم کانادا.
-وااایی شوخی نکن
-
- بابا میگه شوهر کنم برم الان من چیکار کنم
- این دیگه مشکل توست کاری از دست من برنمیاد. شرمنده.
- پاشو پاشو بریم ببینم چه گلی به سرم بگیرم
عاطفه را رساندم.
وقتی به خانه رفتم، خودم را در اتاق حبس کردم.
ت - الو ساناز !
- سلام سارا خانم خوبی؟
- سلام آقا سهیل خوبی؟
- مرسی تو خوبی ؟ ساناز خوابه.
- اشکالی نداره فردا تماس میگیرم ،به خانواده سلام برسونین.
سهیل: اوکی،شما هم سلام برسونین.
اه که چقدر از این پسره بدم میاد
ا
صبح کلاس داشتم.
اماده شدم.
رفتم پایین.
دیدم میز صبحانه آمادهاس .
ادامه دارد....
@dadhbcx