برای خیلی از هم‌نسلهای من، خدا همان مغازه‌ایست که در نوجوانی مشتری‌اش بودیم و یک روزی فکر کردیم دیگر بزرگ شده‌ایم و جنسهایش دلِ عقلمان را نمیبرد. زدیم بیرون. گفتیم حالا یک چرخی میزنیم برمیگردیم. و طول کشید چرخ زدنهایمان. خیلی جاها رفتیم ولی دیگر هیچ تنپوشی تنمان را نپوشاند که نپوشاند. هیچ جامه‌ای تنمان را انقدر گرم نکرد که مثل قدیمها در گرمایش دمی آسوده خوابمان ببرد یک عصری شاید... دست آخر هم شب شد و راه مغازه‌اش را گم کردیم چنان که انگار هیچوقت بلد نبودیم. زمستان است. لباسی هم نداریم سردمان است. تو پیدایمان کن... ❄️☃❄️☃❄️ 🌸⃟🌷🍃🧕჻ᭂ࿐✰   @dadhbcx