👨‍👩‍👧‍👧کانال سبک زندگی 🪴
#سلام_بر_ابراهیم #قسمت‌پنجاه‌یکم ✨﷽✨ ســال اول جنگ بود. به مرخصی آمدم. با موتور از سمت میدان سرآس
✨﷽✨ سال اول جنگ بود. به همراه بچه های گروه اندرزگو به یکی از ارتفاعات در شــمال منطقه گیلان غرب رفتیم. صبح زود بود. ما بر فراز یکی از تپه های مشرف به مرز قرار گرفتیم. پاسگاه مرزی در دست عراقی ها بود. خودروهای .عراقی به راحتی در جاده های اطراف آن تردد می کردند ابراهیم کتابچه دعا را باز کرد. به همراه بچه ها زیارت عاشورا خواندیم. بعد :از آن در حالی که با حسرت به مناطق تحت نفوذ دشمن نگاه می کردم گفتم ابــرام جون این جاده مرزی رو ببیــن. عراقی ها راحت تردد می کنند. بعد با حسرت گفتم: یعنی می شه یه روز مردم ما راحت از این جاده ها عبور کنند و !به شهرهای خودشون برن ابراهیم انگار حواســش به حرف های من نبود. با نگاهش دوردســت ها را ،می دیــد! لبخندی زد و گفت: چی می گــی! روزی می یاد که از همین جاده !مردم ما دسته دسته به کربلا سفر می کنند در مســیر برگشت از بچه ها پرسیدم: اســم این پاسگاه مرزی رو می دونید؟ »یکی از بچه ها گفت: »مرز خسروی بیست سال بعد به کربلا رفتیم. نگاهم به همان ارتفاع افتاد. همان که ابراهیم !بر فراز آن زیارت عاشورا خوانده بود گوئی ابراهیم را می دیدم که ما را بدرقه می کرد. آن ارتفاع درست روبروی منطقه مرزی خسروی قرار داشت. آن روز اتوبوس ها به سمت مرز در حرکت !بودند. از همان جاده دسته دسته مردم ما به زیارت کربلا می رفتند هر زمان که تهران بودیم برنامه شب های جمعه آقا ابراهیم زیارت حضرت عبدالعظیم بود. می گفت: شب جمعه شب رحمت خداست. شب زیارتی آقا اباعبدالله است. همه اولیاء و مائک می روند کربلا، ما هم جایی می رویم .که اهل بیت گفته اند: ثواب زیارت کربلا را دارد بعــد هم دعای کمیــل را در آنجا می خواند. ســاعت یک نیمه شــب هم ًبرمی گشت. زمانی هم که برنامه بسیج راه اندازی شده بود از زیارت، مستقیما .می آمد مســجد پیش بچه های بسیج. یک شــب با هم از حرم بیرون آمدیم من چون عجله داشــتم با موتور یکی از بچه ها آمدم مسجد. اما ابراهیم دو سه ساعت بعد رسید. پرسیدم: ابرام جون دیر کردی!؟ .گفت: از حرم پیاده راه افتادم تا در بین راه شــیخ صدوق را هم زیارت کنم چون قدیمی های تهران می گویند امام زمان)عج( شــب های جمعه به زیارت مزار شیخ صدوق می آیند. گفتم: خب چرا پیاده اومدی!؟ جواب درستی نداد. گفتم: تو عجله داشتی که زودتر بیائی مسجد، اما پیاده !آمدی، حتماً دلیلی داشته؟ بعد از کلی سؤال کردن جواب داد: از حرم که بیرون آمدم یک آدم خیلی محتاج پیش من آمد، من دســته اســکناس توی جیبم را به آن آقا دادم. موقع !سوار شدن به تاکسی دیدم پولی ندارم. برای همین پیاده آمدم ٭٭٭ ایــن اواخر هــر هفته با هــم می رفتیم زیارت، نیمه های شــب هم بهشــت .زهرا، سر قبر شهدا. بعد، ابراهیم برای ما روضه می خواند بعضی شــب ها داخل قبر می رفت. در همان حال دعای کمیل را با ســوز و .حال عجیبی می خواند وگریه می کرد ادامه دارد.....