غزل قصیده بَ بَ بَ بزی است در نایش دگر رسیده غزل بر بُز و بَ بَ هایش مرا که حس غزل بود دیگر از سر رفت به شست ماشه چکاند و پرید رویایش در آن زمان که چو اندیشه شاعری دارد به شست ماشه بجنبان به مغز ابنایش در آن زمین که بز و گاو شاعری کردند روم به آغل و بَ بَ کنم منم جایش پرید حس غزل از تمام شاعرها شبیه حس پسرها ز فرم موهایش دگر به کله‌پزی راه شاعران بسته است که شاعری نخورد هم قطار و اعضایش غزل، قصیده، مسمط، رباعی و بَ بَ چه قالبی که جدید است عمق و معنایش زمان، زمان بَ بَ بَ است حرف حق نزنید شبیه گوسفند که گرگی است در تمنایش سلبریتی تو رو بّجّان مادرت ول کن ز شاعری بگذر شعر! گور بابایش تو سگ بغل کن و پای بساط و قلیان باش ز شعر و عشق و وطن بی خیال، حیوان باش @daftaresher110