حضرت آیتالله کشمیری، زمانی که در نجف میزیستند، مورد مراجعه ی اقشار مختلف مردم بودند و اکثراً از ایشان طلب استخاره میشد. ضمناً استخارهی ایشان با تسبیح صورت میگرفت و مکنونات قلبی افراد را نیز که مراجعه میکردند و استخاره میخواستند بیان میکردند.
ایشان صبحها قریب دو ساعت به ظهر مانده در یکی از ایوانهای صحن مطهر حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام مینشستند و افراد مختلف در این موقع برای گرفتن استخاره به ایشان مراجعه میکردند.
آقای کشمیری نقل کردند که، مدتی بود میدیدم زنی با عبای سیاه و حالت زنان معیدی (به زنانی که در چادرها و یا در روستاها زندگی میکنند، معیدی میگویند) زیر ناودان طلا مینشیند و زنها به او مراجعه میکنند و او نیز با تسبیحی که بدست دارد، برایشان استخاره میگیرد.
این حالت نظرم را جلب کرد، روزی به یکی از خدام صحن مطهر گفتم: هنگام ظهر که کار این زن تمام میشود او را نزد من بیاور، از او سوالاتی دارم.
خادم مزبور، یک روز پس از اینکه کار استخارهی آن زن تمام شد او
را نزد من آورد، از او سوال کردم: تو چه میکنی؟ گفت: برای زنها استخاره میگیرم. گفتم: استخاره را از که آموختی، چه ذکری میخوانی؟ و چگونه مطالب را به مردم میگویی؟
گفت: من داستانی دارم، و شروع به تعریف آن داستان کرد و گفت: من زنی بودم که با شوهرم و فرزندانم زندگی عادی را میگذراندم. شوهرم در اثر حادثهای از دنیا رفت و من ماندم و چهار فرزند یتیم، خانوادهی شوهرم، به این عنوان که من بدشگون هستم و قدم من باعث مرگ پسرشان شده است، مرا از خود طرد کردند و خانوادهی خودم هم اعتنایی به مشکلات مادی من نداشتند، لذا زندگی را با زحمات زیاد و رنج فراوان میگذارندم.
ضمناً از آنجا که زنی جوان بودم، طبعاً راههایی نیز برای انحرافم گسترده میشد، و چندین مرتبه بر اثر تنگناهای اقتصادی و احتیاجات مادی نزدیک بود به دام افتاده و به فساد کشیده شوم و تن به فحشا بدهم. ولی خداوند کمک نمود و خودداری کردم، تا روزی بر اثر شدت احتیاج و گرفتاری، تصمیم گرفتم که چون زندگی برایم طاقتفرسا شده و دیگر چارهای نداشتم تن به فحشا بدهم.
من تصمیم خود را گرفته بودم، اما این بار نیز خدا به فریادم رسید و مرا نجات داد. در بین ما رسم است که اگر حاجتی داریم به حرم حضرت اباالفضل علیه السلام میآییم و سه روز اعتصاب غذا میکنیم تا حاجتمان را بگیریم، و اکثراً هم حاجت خود را میگیریم. من نیز تصمیم گرفتم به ساحت مقدس حضرت اباالفضل العباس علیه السلام متوسل شده و اعتصاب غذا کنم.
رفتم و دست توسل به دامنش زدم و کنار ضریح آن حضرت اعتصاب
غذا را شروع کردم. روز سوم بود که کنار ضریح خوابم برد و حضرت اباالفضل علیه السلام به خوابم آمد و حاجتم را برآورد و فرمود: تو برای مردم استخاره بگیر، عرض کردم: من که استخاره بلد نیستم. فرمود: تو تسبیح را بگیر، ما حاضریم و به تو میگوییم که چه بگویی. از خواب بیدار شدم و با خود گفتم: این چه خوابی است که دیدهام؟! آیا براستی حاجت من روا شده است و دیگر مشکلی نخواهم داشت؟!
مردد بودم چه کنم؟ بالاخره تصمیم گرفتم که اعتصابم را شکسته و از حرم خارج شوم ببینم چه میشود. از حرم خارج شدم و داخل صحن گردیدم. از یکی از راهروهای خروجی که میگذشتم زنی به من برخورد کرد و گفت: خانم استخاره میگیری؟ تعجب کردم، این چه میگوید؟! معمول نیست که زن استخاره بگیرد، آن هم زن معیدی و چادرنشین و بیابانی! ارتباط این خانم با خوابی که دیدم و دستوری که حضرت به من دادند، چیست؟! آیا این خانم از خواب من مطلع است؟! آیا از طرف حضرت مامور است؟! بالاخره، به او گفتم: من که تسبیح برای استخاره ندارم. فوراً تسبیحی به من داد و گفت: این تسبیح را بگیر و استخاره کن!
دست بردم و با توجهی که به حضرت اباالفضل العباس علیه السلام داشتم مشتی از دانه های تسبیح را گرفتم، دیدم حضرت در مقابلم ظاهر شد و فرمود که به این زن چه بگویم. مطالب را گفتم و او رفت. از آن تاریخ به بعد، هفته ای یک روز به این محل زیر ناودان طلا میآیم و زنانی که وضع مرا میدانند، نزدم میآیند و من برایشان استخاره میگیرم و بابت هر استخاره پولی به من میدهند. ظهر که میشود، با پول حاصله، وسایل معیشت خودم و فرزندانم را تهیه میکنم و به منزل بر میگردم.
داستان عجیب و کرامت والایی بود توجه حضرت اباالفضل علیه السلام
به یک زن بیسواد، بر اثر تقوا
آیا ترس از خدا و پرهیز از گناه، میتواند این همه اثر داشته باشد؟