📜
#برشی_از_یک_زندگی🩷
#عبرت
#ادامه_دارد
.
حالا پول بیمارستان بچه رو چیکار کنیم .مریم:تو نگران نباش آبجی تو این دوسه روزه که اینجام بازم میرم کار میکنم فقط دعا کن آقام لج نکنه وممدعلی رو بفرسته دنبالم که مجبور بشم برم .
دوباره با گفتن بسم الله ازخونه زدم بیرون خدایا خودت کمک کن کار خوب پیدا کنم .قرار بود برم خونه حاج خانم نمیدونم چند دقیقه یا چندساعت تو راه بودم وپیاده رفتم که پاهام حس نداشت ازخستگی دلم نیومد پول تاکسی بدم گفتم یه کم بیشتر بمونه برای بچه ها الکی پول خرج نکنم .تموم راه با خدا حرف میزدم که کمکم کنه ورو سفید بشم .در زدم حاج خانم با خنده ومهربونی همیشگیش گفت :دختر چیکار کردی دیروز که رفتی خونه اقدس خانمو تمیز کردی زنگ زده به تموم فامیلاش گفته یه دختر اومده خونمو برق انداخته تو دوساعت خودشم از صبح اومده نشسته تا تو بیای .یه نگاهی به آسمون کردم وخدارو شکر کردم .سلام دادم اقدس خانم گفت مریم جان کجایی من از صبح منتظرتم بیا بریم که تا یه ماه دیگه فقط باید برای ما کار کنی .دستمو گرفت وکشید وگفت زود باش شب شد یه قوم منتظرن .رفتم جلو در منتظرش شدم تا آماده شد وباهم رفتیم خونه برادرش البته خونه نبود شبیه قصر بود تا حالا همچین جایی وبا وسیله های گرون قیمت وزیبا ندیده بودم .هاج وواج داشتم نگاه میکردم با دهن باز با خودم گفتم مریم چه خبرته فکت داره میخوره به زمین تو برای کار دیگه اینجایی .سریع آماده شدم وکارمو شروع کردم خونه بزرگ بود با وسیله های خیلی خیلی زیاد همش میترسیدم که اگه یکیشون از دستم بیوفته بشکنه چی میشه تاآخر عمرم که براشون کار کنم نمیتونم پولشو بدم .بالاخره کارها تموم شد اینقدر خسته بودم که نای حرف زدن نداشتم دست وپاهام از گرسنگی میلرزید .رفتم به زن داداش اقدس خانم گفتم خانم جان من کارم تموم شده اگه اجازه بدید برم .برعکس اقدس خانم زن داداشش از اون عفریته ها بود چقدر یاد سکینه افتادم با دیدنش .گفت وایسا برم ببینم تمیز کردی یا نه الکی ماست مالی کردی فقط .رفت دونه دونه وسالو نگاه کرد وهرجایی که تمیز کرده بودم رو نگاه کرد وقتی دید چیزی پیدا نمیکنه کیف پولشو برداشت وگفت :با اینکه اومدم اون سر دنیا خونه گرفتم تا از دست فضولیهاشون راحت بشم باز هرغربتی رو که خونه خودش میاره برمیداره میارتش اینجا نمیگه این خونه با این همه عتیقه ووسایل آنتیک اگه یکیشو بدوزدن چی میشه .کی جواب میده ها .بیا جلو ببینم مریم:من خانم جان .بله پس کی بیا .
رفتم جلو وگفت چادتو باز کن وخودتو بتکون ببینم چی قایم کردی .اینقدر ناراحت شده بودم ودلم شکسته بود..