🌷
#هر_روز_با_شهدا_شماره_1
#قسمت_اول
#عبور_از_ميدان_مين_با_ذكر_يا_حسين_ع
🌷در عملیات «محرم» پاتک شدید دشمن شروع شد؛ پس از آن که آتشبارهای متعدد اجرای آتش کردند، نیروهای انبوه زرهی و پیاده دشمن وارد عمل شدند. ما بیشتر از ۱۵ نفر نبودیم؛ چند خشاب و ۲ ـ ۳ نارنجک، همه مهمات ما بود؛ باید اسیر می شدیم یا مردانه تا آخر می ایستادیم؛ با برادارن مطلب را در میان گذاشتیم؛ همه رأی به ایستادگی دادند و نوجوانان در این میان آماده تر و استوارتر بودند.
🌷صبر کردیم و با تصاحب اسلحه های آنان، شروع به تیراندازی کردیم؛ چنان با صلابت و بی محابا بر آنها تاختیم که دشمن تصور کرد نیروهایی به استعداد چند گردان در پشت خاکریز استقرار یافته است و مجبور به عقب نشینی شد تا با یک سازمان دهی مجدد به ما حمله کند.
🌷تصمیم گرفتیم خود را به نیروهای خودی که در مواضع جدید مستقر شده بودند، برسانیم؛ من به همراه یکی از دوستان از بیراهه ای حرکت کردیم؛ مسافتی را طی نکرده بودیم که صدای نیروهای دشمن را شنیدیم؛ خیلی نزدیک بودند؛ ۲۰ متر بیشتر فاصله نداشتند؛ شاید در این فکر بودند ما را اسیر کنند که در این فاصله نزدیک، به طرف ما تیراندازی نمی کردند؛ صدای خنده و هلهله آنان را می شنیدیم، ما دو نفر را به یکدیگر نشان می دادند!
🌷....صدای غرش خمپاره ای در فضا پیچید؛ از دور شلیک شده بود و نزدیک ما به زمین خورد؛ روی زمین خزیدیم و پس از آنکه گرد و غبار و دود ناشی از انفجار کنار رفت، بلند شدم و رفیقم را صدا زدم: «اخوی جان، زود باش» خود را پشت یک صخره رساندم؛ اما همراهم نیامد؛ از کنار بوته مجاور نگاه کردم؛ ترکش دو پاى او را قطع کرده بود؛ خون فوران می زد؛ لحظه ای در چشم های پر جلال او خیره شدم؛ چشم هایش را به هم می زد و با دست اشاره کرد: «تو برو....»
#ادامه_در_شماره_بعدى....
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
#دانشگاه_مدافعان_حریم_ولایت
#کپی_بدون_لینک_جایز_نیست
@daneshgahevelyat