.
شیرینی های پدر...
به مسئولین بگویید: حائری همراه با مسافرین در جاده میماند تا مسیر را باز کنید...
اواخر زمستان 79 بود همه از باران سیل آسای کم نظیری میگفتند که در راه شیراز است اما تلفیق آن با ریزش هوای سرد آنرا تبدیل به بارش برفی کرد که تاکنون هم نمونه اش نیامده ...
از بعد ازطهر بارش برف سنگین تبدیل به یخبندان شد و گردنه های ورودی شیراز یک به یک بسته شد.
خیل عظیم مسافر ها در اتوبوس و شخصی در مسیر گیر کرده بودند و میرفت فاجعه ای انسانی ببار آید...
پدر که از بعد از اطلاع در فکر فرو رفت بود ، بدون مقدمه به محافظین گفتند به سمت جاده میرویم و تماسی به مسئول دفتر گرفتند که از انجیر کشمش مویز هر آنچه امکان دارد تهیه کند و به همراه ایشان بفرستد ...
در جاده تا چند کیلومتری سعادت شهر با ماشین رفتند جاده را برف سنگین بسته بود و امکان تردد با ماشین وجود نداشت همراه با محافظین گونی انجیر مویز را برداشتند و با پای پیاده به جاده زدند تا به ماشینها و اتوبوس در راه مانده رسیدند ، آذوقه ها را کیسه کیسه کردند بین ماشینها تقسیم کردند تا تمام شد ،
بعد اتوبوسی را دیدند که مسافرینش امیدوارانه نگاه پدر میکردند پدر بسمت اتوبوس رفت محافظ اول به ارامی بعد بلند تر فریاد زد حاج آقا حاج آقا چیزی از انجیر ها باقی نمانده پدر بی اعتنا ادامه میدهد گویی صدای او را نمی شنود وقتی وارد اتوبوس شدند دست به ارامی به سر مسافرین کشیدند بعد رو به محافظ گفتند مطلب شما را شنیدم و روی یکی از صندلی های اتوبوس نشستند و گفتند به آقایان بگویید حائری همراه با مسافرین در جاده میماند تا مسیر را باز کنید و همه همراه هم به شیراز بیاییم ..
و اینچنین شد همان شب راه باز شد...
((به نقل از محراب توانا محافظ با وفای مرحوم والد))
تذکرة الاولیا
#سال_رونق_تولید_مبارک
_
#دانایی_مقدمه_توانایی! وارد شوید! 👇
@daneshvadanestan