. يكى از صاحب منصبان از دنيا رفته بود، قارى خوش صدايى را اجير كردند كه كنار قبر او قرآن بخواند و پول زيادى هم بگيرد. چند روزى گذشت و ديدند قارى نيست علت را پرسيدند، گفت: يك شب كنار قبر او قرآن مى خواندم اندكى خوابم برد در خواب صاحب قبر را ديدم كه از گورش بيرون آمد و با قيافه اى آتشين و خشمگين گفت: از اينجا بيرون برو و ديگر براى من قرآن نخوان! به خاطر هر آيه اى كه مى خوانى مرا عذاب مى كنند و مى گويند: تو اين آيه را مى دانستى و عمل نمى كردى!!! جامعه قرآنى/ ص ٣٤٢ ___ ! وارد شوید! @daneshvadanestan