🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟
🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟
🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟
🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟
🌟🌟🌟🌟🌟🌟
🌟🌟🌟🌟🌟
رمان آنلاین
#تلنگر_عشق
نویسنده
#بانوی_منتظر
پارت15
با صدای آشنایی که شنیدم
به سمتش برگشتم
که دیدم آقای حسینی هستن
با تعجب گفتم
+سلام
همان موقع آسانسور آمد
در آسانسور را باز کرد و گفت
-بفرمائید
+شما برین من میام
-من غریبه نیستم که اگه نرین داخل ناراحت میشم
ناچارا وارد آسانسور شدم که اوهم آمد و من
دکمه طبقه 3 را زدم
که آقای حسینی گفت
-شما اینجا چیکار میکنید؟ طبقه 3 هم میرین؟
خواستم جواب بدم که در باز شد و رفتیم بیرون که همزمان در خونه ی مادر بزرگ مادریم باز شد و چهره سوگند در حالی که اشک در چشمانش جمع شده بود و چهره نرگس و نسرین دختر دایی هایم و سوسن و سمیرا دختر خاله هایم پدیدار شد
با نگرانی به سوگند خیره شدم و گفتم
+چی شده سوگند؟
سمیرا در جـوابم گفت
-امروز نتایج کنکور اومده و متاسفانه
من که متوجه حرفش شدم به سمت سوگند رفتم و اورا در آغوش کشیدم و گفتم
+اشکالی نداره عزیزم ان شاءالله سال دیگه قبول میشی
با گفتن این حرفم نرگس و نسرین شروع به خندیدن کردن و سعی کردن صداشون بالا نره
کپی حرام نویسنده راضی نیست🚫
🌟🌟🌟🌟🌟
🌟🌟🌟🌟🌟🌟
🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟
🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟
🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟
🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟