برداشت :
تعریف جسم : دامنه حرکت جوهری است.یعنی همان حرکت جوهری را در مرتبه نازله اش مشاهده کنیم،میشود جسم و اگر همین جسم را در مرتبه علت و مافوقش مشاهده کنیم میشود حرکت.
که جسم در نهایت حرکت متجسم است.
تعریف مکان: درنهایت،مکان جدای از جسم نیست.یعنی ما یک مکان عاری از هرچیزی نداریم.به تعبیر دیگر خلاء نداریم.باز به تعبیر دیگر ،مکان جسم،جدای از جسم نیست.بلکه مکان یک جسم،عین جسم است.از ابعاد آن جسم است.از اعراض آن جسم است.از اوصاف آن جسم است
تعریف زمان: زمان جوهری(حقیقت زمان عرضی) ،مقدار حرکت جوهری است.فلذا جدای از حرکت نیست.بلکه ما آن را از حرکت انتزاع میکنیم.زمان حقیقی،بعد چهارم جسم است.مانند مکان که از ابعاد جسم است.
عناصراربعه:
آب: سرد و تر
خاک:سرد و خشک
هوا: گرم و تر
آتش : گرم و خشک
اینها آب و آتش و خاک و هوای بیرون نیستند.بلکه آب و خاک و آتش و هوای بیرون از ترکیب همین 4 عنصر بسیط شکل گرفتند با نسبت غالب یک مورد.
برداشت حقیر این بوده که اگر از مرتبه معلول و پایین بخواهیم به اجسام نگاه کنیم، 4 عنصر بسیط را به "تحلیل عقلی" انتزاع میکنیم .همانطور که ماده و صورت را به "تحلیل عقلی" از جسم انتزاع میکنیم.درحالیکه ماده و صورت مجزا از هم نداریم.و تنها در ذهن و به جهت "تحلیل ذهنی و عقلی" انتزاع شدند.هرچند اعتباری هستند اما اعتباری نیش غولی نیستند.بلکه منتزع شده از متن واقع هستند.
مثلا میبینیم که در طول تاریخ و یا حتی همین الان،گروههای مختلفی از دانشمندان طب و پزشکی داشتیم و داریم که برای پی بردن به ارکان بدن و معالجه بیماری ها، ماهیات مختلفی را از بدن واحد انسان انتزاع کردند.مثلا چه بسا گروهی مری و معده را یک عضو دانستند و "نامیدند" و گروه دیگر در تحلیل ذهنی خود،همین عضو واحد را بر دو عضو مری و معده که مجزا از هم هستند تحلیل کردند.ویا برخی استخوانهای بدن را به تعداد بیشتر و برخی دیگر به تعداد کمتر "اعتبار" کردند.مثلا برخی جمجمه را یک استخوان کره ای شکل تحلیل کردند و برخی هم ترکیبی از چندین قطعه استخوان اعتبار کردند.هدف همه این گروهها یکی بوده و طب و طبابت مد نظرشان است.و ولی در بیان و برش عقلی متفاوت عمل کردند.و لازمه ی رسیدن به حقیقت طبابت،همین تحلیلات ذهنی بوده.
در فلسفه هم جسم را مرکب از صورت و ماده اعتبار میکنند و این دو ماهیت را از جسم واحد انتزاع میکنند تا در براهین عقلی به کار بگیرند.و این اعتبارات همانند اعتبار اندامهای بدن که مثال زدیم،هرچند اعتباری هستند اما از متن واقع انتزاع شدند.یعنی وهم هستند و نه توهم.خیال هستند و نه تخیل.
به همین صورت آثار مختلف صادر شده از اجسام را به 4 عنصر بسیط پایه ،تحلیل و برش عقلی زدند.که در متن خارج ما عنصر تنها و بسیط آب نداریم.و متحقق نیست.همانطور که در متن خارج هیولای صرف نداریم و یا صورت صرف نداریم.
ولی آثار کلی مربوط به اجسام را می توان به ترکیب و نسبت این 4 عنصر تحلیل یافته، نسبت داد.
و برای تشکیل جسم این عناصر اربعه باید با ترکیب خاص باهم امتزاج پیدا کنند..که مثلا جسمی با برآیند "گرم و خشک" مثل آتش در بیرون شکل بگیرد.ویا جسمی با برآیند سرد و خشک مانند جسم سگ شکل بگیرد.و اگر "دقیقا" به مقدار مساوی با هم امتزاج پیدا کنند ،طبق تعریف هر عنصر پایه، مزاج لازم برای تحقق جسم شکل نمیگیرد.چون به تحلیل عقلی اثر همدیگر را به کلی خنثی میکنند.
گرم و تر - سرد و خشک
گرم و خشک - سرد و تر
وهرچه مزاج کلی به تعادل نزدیک تر شود،"لطیف" تر میشود و به مجرد نزدیک تر میشود تا به جسم (و از این مساله روایت معصوم درمورد لطیف تر بودن بدنشان از روح مارا می توان فهمید)
یعنی اگر به یک "طور" خاص و از دید "مزاج" به عالم بنگریم و همه را مزاج و مرکب از عناصر اربعه بدانیم،مرتبه نازله هر موجودی ،مزاج خاصی دارد و اگر همین موجود را با نردبان معرفت بنگریم و به سمت علتش پیش برویم،رفته رفته به مزاج متعادل تر و لطیف تر پیش می رویم ،رفته رفته از احکام جسمیت به سمت مجرد پیش می رویم و که در بی نهایت به مزاج اعدل و متعادل واقعی و مطلق می رسد.به ذات حق.(سیر لایقفی است)
مثال:
جسم انسان -> روح بخاری(مزاج لطیف تر ومتعادل تر نسبت به جسم) -> صور مثالی(که علت مزاج روح بخاری هستند) ->عقلی-> فوق عقلی ....
و از این جهت میگوییم کل نظام عالم،به صورت کلی مزاجش "معتدل" است.هرچند در جزییات معتدل نباشد.و اصلا علت صدور کثرت از وحدت به یک تعبیر خاص همین است.