📜 بیستم محرم 📜 🔰روز از پس روز گذشت و کاروان در مسیر شام ره سپرد ••• 🔹سید الساجدین، در سکوت بود و سکوت.🔹 ••• و زنان، محزون و غمزده ••• 🔰کاروان، به هر شهر و آبادی که رسید، سرها بر نی شد و سپاه شب و تاریکی و ظلمت، به خود بالید و فاتحانه فخر فروخت که: ❌این ما بودیم که حسین و یاران اش را قتل عام کردیم ••• _ و شمر فریاد می زد که: "این سر یک مرد عصیانگر خارجی است، که علیه یزید بن معاویه شوریده است." 🔺مردمان این شهرِ در مسیر، همه نصرانی بودند.🔻 🔰شمر پیش قراول راهی کرد، تا به میمنت ورود سپاه پیروز یزید به شهر، ناقوس ها به صدا در آید و مردمان تجمع کنند ••• 🔸سرها، از صندوق به در آوردند و پیش قراولان با سرهای بر نی راهی شهر شدند.🔸 🔹مرد نصرانی سر بر نی را که دید، او را شناخت.🔹 •••ضجه زد و بانگ برآورد••• + گفت: "این سر حسین بن علی فرزند فاطمه است." 🔰مردمان شهر، به خروش آمدند و بر سپاه شوریدند، ناقوس ها بشکستند و با دامان پُر از سنگ به استقبال سپاه آمدند••• ••• و راهبی که پیشاپیش آنان را هدایت می کرد ••• ~ گفت: "خداوندا! به تو پناه می بریم از این قوم عصیان گر، که فرزند پیامبر خود را کشتند." ● ۲۹ روز تا 🕯🏴 ┏━━━🍃🌺🍃━━━┓ @darmahzareghoran ┗━━━🍂━━