آخرین نفر
هزار بارشنیدم هنوز در سفری
چه می شود که مرا بادلِ خودت ببری
تو ای ترنّم بارانِ لحظه های امید
بگو چرا زحوالی ما نمی گذری؟
برای یک دَم بودنم کنارچشمانت
نصیب من شده هرشب عذاب ودربه دری
ببین به بغضِ نشسته میان هرنفسم
که ذرّه ذرّه شکسته زدرد بی خبری
گمان کنم که تو هم بیشتر زمن هرروز
برای دین من عاشقانه منتظری
اگر چه دور زیکدیگریم ،باهمه حال
کنار من همه جا مثل سایه همسفری
برای رد شدن از موج سرکش تردید
امیدمن به توبسته که آخرین نفری
شعر از :
مرحوم آیت الله شیخ غلامرضا مولانا
📚گشت و گذاری در گلشن شعرفارسی
گردآوری غلامرضا خلیلی بروجردی
📎کانال علمای بروجرد در ایتا
@darol_elm