#نسل_سوخته
قسمت پانزدهم: امتحانِ خدا یا ...
- آقا نمیشه یه لحظه بیاید دم در؟ کارمون واجبه
معلوم بود خسته و بیحوصله است
- یا بگو یا در رو ببند و برو. سرده سوز میاد.
چند لحظه مکث کردم ...
- مهران! خودت گند زدی و باید درستش کنی.
تا اینجا اومدن تاوان گناهت بود.
نیومدن آقای غیور امتحان خداست.
امتحان خدا؟ یا امتحان علوم؟
- آقا ما تقلب کردیم!
یهو سر همه معلمها با هم اومد بالا. چشمهاشون گرد شده بود. علی الخصوص
مدیر و ناظم که توی زاویه در، تا اون لحظه ندیده بودمشون
- برو فضلی! مسخره بازی در نیار. تو شاگرد اول مدرسهای.
چرخیدم سمت مدیر:
- سلام آقا. به خدا جدی میگیم. من سوال سوم رو یادم نمیاومد. بلند شدم
برگهام رو بدم چشمم افتاد به برگه جلویی؛ بعدشم دیگه ...
آقای رحمانی، یکی از معلمهای پایه پنجم بدجور خندهاش گرفت.
- همین یه سوال؟ همچین گفتی: آقا ما تقلب کردیم ... که الان گفتم کل برگهات
رو با تقلب نوشتی! برو بچهجون.
همه فکر کردن شوخی میکنم اما کم کم با دیدن حالت من، معلوم شد اصلا شوخی
نیست. خیلی جدی دوباره به معلممون نگاه کردم.
- آقا اجازه! لطفا سوال سوم رو به ما صفر بدید. از ما گفتن بود آقا. از اینجا گناهی
گردن ما نیست، ولی اگر شما باور نکنید و خطش نزنید، حق الناس گردن هر دوی
ماست.
- عجب پر رویی هم هستها!! قد دهنت حرف بزن بچه.
سرم رو انداختم پایین. حتی دلم نمیخواست ببینم کدوم یکی از معلمها بود.
- اگر فکر کنم همهاش رو تقلب کردی و کلاً بهت صفر بدم چی؟
_____
🌺مرکزفرهنگی دارالمهدی(علیه السلام)🌺
حبیب آباد👇
@darolmahdi313