پاک گیج شده بودم. خواب می دیدم ساعت داره زنگ می زنه‌. ⏰ کلی اعصابم خورد شده بود. بیدار شدم. زنگ ساعت، خونه رو گذاشته بود روی سرش. کوبیدم روش و ادامه خواب. 😴 دوباره که بلند شدم، هوا روشن بود. 🌅 خواب مونده بودم. 😨 نمیدونستم چند دقیقه به طلوع آفتاب مونده، ولی گمان داشتم اگه بخوام وضو بگیرم نمازم قضا میشه. سریع تیمم کردم و به نیت مافی‌الذمّه نمازم رو بستم. 🤲 سوره و مستحبات رو که حذف کردم هیچ، تازه توی رکوع و سجود هم یک بار سبحان الله می گفتم. بالاخره تموم شد. نمازم 📿 درست بود، ولی این رسمش نیست.😔 ✨ عروه الوثقی، ج ۱، ص ۳۵۶-۳۵۷ 📚دو رکعت قصه، رسول نقی ئی، داستان ۳۳ 💞با ما همراه باشید 💞 👨‍💻پایگاه مجازی آموزش عملی نماز https://shad.ir/amozeshnamazmedu