💠💠💠💠 ✅ *ارادت پیدا کردن نادر شاه افشار به مولـی الموحدیـن امیرالمؤمنیـن علی علیه السلام* 🔰 *در کتاب اسـرار السلاطیـن از کتب خطی خزانه حضـرت ابـاالفضــل العبـاس ( علیه السلام ) نقل است که:* نادرشـاه، وزیـری *شیعـه* به نام میـرزا مهدی خان منشـی استـرآبـادی داشــت، بعد از آنکه نادرشـاه کشور هندوستان را فتـح کرد وزیر شیعی خود را خواسـت، وزیــر از نادرشـاه درخـواسـت سفــر به عتبـات مقدسـه در عــــراق را کرد، زمانی که نادر شاه خواسته وزیــر را شنیـد آن را مسخره کرد و به استهــزاء گرفت و به او گفت: "شما شیعـه ها مـردگـان را می پرستیـد، کسی که صــدها سال است از این دنیـا رفته آیا می روید سر قبر او و به او سلام می کنید؟" میرزا مهدی وزیر گفت: شکـّی در ظاهر نیست که او رحلت کرده است لیکن آنها کارهایـی می کنند که از عهـده زنـده بر نمی آید و این مردم همیشه معجزات و کرامات آنها را می نویسند، و از دلایل این حـرف یکـی از کرامـــات مـولا امیرالمومنین علی ( عآیه السّلام ) سلطان نجـف است که: حیوان نجس العین نزدیـک به مقــام پاک او نمی شود و عجیب تر اینکه خمـر به نزدیک مقـام پاک او نمی رسد مگر اینکه فاسد میشود و تبدیل به سرکه میگردد و خاصیـت مستی اش را از دست می دهد. زمانی که نادرشـاه این حــرف را شنید گفت: اگر چنین باشد که شما می گویید مـن بـا تـو می آیم تا این کرامت و معجزه را تماشا کنم. بعـد از آن نـادرشـاه به سمــت عـــراق حرکت کرد وقتــی به نزدیـک حـــرم امیرالمومنین علی ( ع ) رسید شیـشـه ایی را کـه در آن خمــر بود و آن را محکم بسته بود خــــارج کرد و با تعجـب دید که بوی *سرکــه* از آن متصـاعــد می شود، پس آن را باز کرد و طعـمــــش را چشیـد و دید که به سرکه تبدیـل شده است، بعد سگــــی را خواسـت که به نزدیکی حرم مطهـر امیرالمومنین ( ع ) وارد کند هر چه کوشید نتوانست و سگ اصــرار داشت که از جایش حرکت نکند پس زنجیـــری به گردن او بستند و او را کشیدند تا اینکه زنجیــر پاره شد و نتوانستند آن را وارد منطقــه ایـی که محیـط به حــرم شریف بود وارد کنند. وقتی نادرشاه این معجـزات و این کرامات بزرگ را دید منقلب و خاشع و خاضع شد و گفت چون این کرامت آشکار را دیدم از شما می خواهم مرا با زنجیـــر آهنـــی که ســگ را به آن بسته بودید ببندید تا وارد ضریــــح مولا امیرالمومنین بشوم مـردم کــار نادرشــاه را تصدیـــق نکردنـد و گمان کردند دیوانــه شده است و بعد از آن روشـن شد که او هیـچ باکــی ندارد، بعد از لحظاتی مرد غیر آشنایی آمـد، با هیـبــت بـود و به نادرشـاه نزدیک گردید و زنجیـر به گـردن نادرشاه گذاشت و او را به سوی قبـر امیرالمومنیـن ( ع ) کشاند، چون به قبر مطهــر رسید با خشــوع و تــرس و ادب وارد شد و *تاجــی* کـه از پـادشاهـان به او ارث رسیده بـود و ارزش آن خیلی زیاد بود را بر روی ضریح گذاشت *و گفت:* تو پادشـاهـی ای سیّد من و ای مولای من، و من یکی از بندگان کوچـک تو هستم و طمـع دارم که سگِ درِ خانه ات باشم، کلـب درگاه امیرالمومنین نـادر قلــی، آن که در هــر کـار اُمیدش به توفیـق خداست. *ندیـمِ نادرشـاه* چون دید شـراب تبدیل به سرکه گشـت فـی البـداهـه ایـن شعــر را ســرود: 💎در خاک نجف *نـدیم* آسوده بخواب 💎اندیشـه مَکُن زِ پُرسش روز حساب، 💎جایی که بَدَل به سرکه گردد مِی ناب، 💎بی شُبهِه گُنَـه شود مُبَـدّل به ثواب سپس در نجـف اشـرف مانـد و مقــرر کرد گنبد و دو گلدسته حرم مطهـر امیرالمومنین علی (ع) را از کاشــی تبدیل به طـلا نماید، و دستور داد تـاج طلایی به شکل یک پنجـه دست که به نشانه‌ پنج تن آل عبا و چهـارده شعــاع نور به نشانه‌ چهارده معصوم (ع) است را بـر روی گنبـد مطهــر نصـب نماید، که این اثـر بـه دستــور صـــدام در ابتـدای حکومتش از روی گنبـد مطهـر برداشته شد و هم اکنـون با همت تولیـت این آستـان مقدس دوباره در مکـان نخسـت خود نصب گردید. 📚 منتخب التواریخ ص ۱۱۹ تحفة الزائر ص۳۱ 🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾